شهریده. پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده شده و پخچ و پهن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). پراکنده و پریشان شده واز هم پاشیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). شلهیده
شهریده. پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده شده و پخچ و پهن. (از برهان) (از ناظم الاطباء). پراکنده و پریشان شده واز هم پاشیده شده. (انجمن آرا) (آنندراج). شلهیده
شهلیده. (جهانگیری). پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شلهیده (در تداول اهالی خراسان) ، پخج و پهن گردیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شهلیده. (جهانگیری). پراکنده و پریشان شده و از هم پاشیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شَلهیده (در تداول اهالی خراسان) ، پخج و پهن گردیده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آش بلغور. (ناظم الاطباء) ، هر آشی که دارای گوشت و مسکه و سبزیهای خوشبو باشد. (ناظم الاطباء) ، برۀ بریان یا هریسه. (یادداشت مؤلف). هریسه. (دهار). هریسه، و گویند برۀبریان. (مهذب الاسماء).
آش بلغور. (ناظم الاطباء) ، هر آشی که دارای گوشت و مسکه و سبزیهای خوشبو باشد. (ناظم الاطباء) ، برۀ بریان یا هریسه. (یادداشت مؤلف). هریسه. (دهار). هریسه، و گویند برۀبریان. (مهذب الاسماء).
اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء). - زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده: رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه. انوری. - شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی). - شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه). - شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)
اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء). - زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده: رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه. انوری. - شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی). - شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه). - شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)