جدول جو
جدول جو

معنی شهرگشای - جستجوی لغت در جدول جو

شهرگشای
(اُ لَ نِ)
شهرگشا. گشایندۀ شهر. فاتح. رجوع به شهرگشا شود:
مثل جنبش سیمرغ چه چیز است بگوی
مثل جنبش شاه آن ملک شهرگشای.
فرخی.
میر ابواحمد بن محمود آن شهرگشای
میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان.
فرخی.
همی ندید که بر گاه شار شیردلیست
بتیغ شهرگشای و بتیر قلعه ستان.
فرخی.
بدید کوشش رزم آوران دشمن را
شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای.
مختاری.
شهرگشایا جهان بستۀ کام تو باد
بحرنوالا فلک تشنۀ جام تو باد.
خاقانی.
شاه معظم اخستان شهرگشای راستین.
خاقانی.
، کنایه از پادشاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرگان
تصویر شهرگان
(پسرانه)
شهری، اهل شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
(حُ)
مخفف گوهرگشای. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
فاتح. گشایندۀ شهر. ستانندۀ شهر:
شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست
در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ.
فرخی.
ورنه چرا کرد سپهر بلند
شهرگشایی چو تو را شهربند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ شِ)
کارگشا. حلاّل مشکلات:
خدای عزوجل رحم کرد بر دل من
بفضل و رحمت بگشاد کار کارگشای.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 390).
کف نیاز بحق برگشای و همت بند
که دست فتنه ببندد خدای کارگشای.
سعدی.
، خدای عزّوجل:
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ)
فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا:
بچپ برش گرشاسب کشورگشای
دوفرزند پرمایه پیشش بپای.
فردوسی.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری.
میر کشورگشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 852).
که ملک جهان را ز فرهنگ و رای
شد از قاف تا قاف کشورگشای.
نظامی.
چنین چند نوباوۀ عقل و رای
پدید آمد از شاه کشورگشای.
نظامی.
تویی آن جهانگیر کشورگشای.
نظامی.
دو تن پرور ای شاه کشورگشای
یکی اهل رزم و دگر اهل رای.
سعدی (بوستان).
امیر عدوبند کشورگشای
جوابش بگفت از سر علم و رای.
سعدی (بوستان).
نه کشورگشایم نه فرماندهم
یکی از گدایان این درگهم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
رجوع به دیرگشاد شود
لغت نامه دهخدا
لشکرگشا:
به تنها عدوبند و لشکرگشای.
نظامی.
امیر عدوبند لشکرگشای
جوابش بداد از سرعقل و رای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
پرگشاینده. پروازکننده:
ماه رجب که هست همایون ترین همای
از آشیان فضل خدایست پرگشای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ناحیۀ شهر. شهرجای:
ز یک میل کرد آفریدون نگاه
یکی کاخ دید اندر آن شهر گاه.
فردوسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهری. مقابل دهقان. ج، شهرگانان. (یادداشت مؤلف) : اما ایرانیان مخصوصاً کسانی که از خاندانهای اصیل دهقانان وشهرگانان و مرزبانان و آسواران عهد ساسانی بودند و نیاکان ایشان... (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 67)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رود شهرچای، رودی به آذربایجان غربی که خره های دشت و حومه ارومیه وارومیه و خرۀ بکشلو را آب دهد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
شهرت. معروفیت:
چونک می بیند که میل دلبر اندر شهرگیست
اشک می بارد ز رشک آن صنم از دیدگان.
مولوی (دیوان شمس تبریزی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهر گشا
تصویر شهر گشا
فاتح، گشاینده شهر، ستاننده شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرگانی
تصویر شهرگانی
تمدن
فرهنگ واژه فارسی سره