جدول جو
جدول جو

معنی شهرروا - جستجوی لغت در جدول جو

شهرروا
شهروا، برای مثال نقرۀ ما اگرچه شهررواست / پیش نقاد رای او شد رد (شرف شفروه ای - لغتنامه - شهرروا)
تصویری از شهرروا
تصویر شهرروا
فرهنگ فارسی عمید
شهرروا
(شَهَ رْ رَ)
شهرکی است (به ناحیت کرمان) بر کرانۀ دریا و اندر وی صیادانند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
شهرروا
(شَهَْ رْ رَ)
سیم و زر رایج و سره را گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). زر و سیم رایج و سره. نقیض شهروا. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زر و سیم که درشهر رایج باشد. (رشیدی) (از جهانگیری) :
نقرۀ ما اگرچه شهررواست
پیش نقاد رای او شد رد.
شرف شفروه ای (از انجمن آرا).
تاسکه به نام شمس از لعل زدند
آهن ز طلا شهررواتر گشته ست.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به شهروا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهریور
تصویر شهریور
(پسرانه)
نام فرشته نگهبان آتش، نام ماه ششم از سال شمسی، نام روز چهارم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهروان
تصویر شهروان
(پسرانه)
شهربان، نگهبان شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرنوش
تصویر شهرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شیرینی شهر، مرکب از شهر+ نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نیوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهروا
تصویر شهروا
سکه ای که فقط در قلمرو فرمان روای محلی ضرب کنندۀ آن رواج داشت، برای مثال بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند / که در دیار غریبش به هیچ نستانند (سعدی - ۱۲۱)، سکه ای که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش اسمی آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرآرا
تصویر شهرآرا
آرایندۀ شهر، آرایش کنندۀ شهر، زیب و زینت بستن شهر، آذین بندی شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهریور
تصویر شهریور
ماه ششم سال خورشیدی، ماه آخر تابستان، روز چهارم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
نافع و سودمند جهت پیشرفت کار، شایسته و سزاوار برای کار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کُ)
مرکز بلوک شهر کلادون در ناحیۀ نور مازندران. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 110 و 111 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
فاتح. گشایندۀ شهر. ستانندۀ شهر:
شاد باش ای ملک شهرگشایان که شدست
در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ.
فرخی.
ورنه چرا کرد سپهر بلند
شهرگشایی چو تو را شهربند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن هزاراسف. از حمکرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان ملوک طبرستان معروف به گاوباره (510- 523 ه. ق.). رجوع به التدوین و حبیب السیر چ تهران ص 103 و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 145 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شهربان. شهراوان. شهرابان. بلده ای است بنواحی خالص. (یادداشت مؤلف). نام شهری بوده بر لب دجلۀ بغداد و واسط و آنرادر قدیم دسکره مینامیده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 264 و دسکره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وُ)
شهربراز. فرخان. یکی از سرداران اواخر دورۀ ساسانی که او را ’رومیزان’ میگفتند و لقب او شهروراز بود. وی درزمان خسرو بلاد شام و بیت المقدس را گرفته بمحاصرۀ قسطنطنیه همت گماشت ولی وسیلۀ عبور از بسفور و ورود بساحل اروپایی را نداشت، عاقبت هرکلیوس (هرقل) موفق شد که از پیشرفت سپاه فاتح ایران جلوگیری کند و افواج شاهنشاه را بازپس راند. در کتب عربی روایات مختلفی درباب مجرمیت شهروراز سردار لشکر در حضور خسرو نقل شده است. جاحظ گوید شهروراز فرماندۀ کل سپاه ایران در مقابل لشکر روم بود و خسرو به او نامه ها مینوشت با اوامر متضاد، این سردار چون از کید خسرو اندیشناک شده بود بقیصر پیوست، و راه را برای او باز کرد که تا نهروان پیش آید. پس پرویز یکی از نصاری را بخواند که انوشیروان جد او را در روز قتل مزدک از قتل نجات بخشیده بود و او را نامه داد که در عصایی نهفته بودند و گفت نزد شهروراز بر. در این نامه شهروراز را فرمان داده بود که قصر قیصر را بسوزد و لشکریان او را هلاک کند. چون نصرانی بنهروان رسید، بانگ ناقوسها را شنید و از کرده پشیمان شد که چرا بقیصر نصرانی خیانت کرده است. پس مستقیماً بدرگاه امپراتور رفت و راز رافاش کرده عصا را بدو داد. قیصر هراسان و بدگمان شد و پنداشت که شهروراز او را فریفته است. پس لشکر را بازپس برد، خسرو که واقعه را پیش بینی کرده بود، به این ترتیب از دشمنی صعب رهایی یافت. بعدها شهروراز شنید که خسرو از او بدگمان شده و یکی از صاحب منصبان زیردست او را وادار به کشتنش کرده است. پس شرایط احتیاطرا بجا آورد و گردن از پیمان خسرو کشید. خسرو در این وقت مبتلا به اسهال شده بود و امر داد که او را به تیسفون بازگردانند تا ترتیبی برای جانشنیی خود بدهد. چون پسرش شیروی (شیرویه) را بنام اردشیر سوم بر تخت نشاندند و خوانسالار یا رئیس کل آبدارخانه بنام ماه آذرگشنسب به قیمومت او برقرار شد و در واقع مقام نیابت سلطنت یافت، شهروراز نمیخواست زیر بار اطاعت یکی از همگنان خود برود، از اینرو با قیصر هرقل یار شد وسپاه خود را بجانب تیسفون راند. در این شهر دو تن از بزرگان یکی نیوخسرو رئیس نگاهبانان سلطنتی، دیگر ’نامدار گشنسب’ سپاهبد نیمروز با او یار شدند. پس شهروراز سپاه خود را وارد تیسفون کرد و پادشاه خردسال را که بیش از یک سال و نیم سلطنت نرانده بود هلاک کرد و خود هرچند از تخمۀ شاهی نبود بتقلید بهرام چوبین و گستهم (وستهم) بپادشاهی نشست (629 میلادی). چون شمطای عیسوی در سابق بیکی از دختران شهروراز اهانت کرده بود، در این وقت که شهروراز بسلطنت رسید فرمان داد تا شمطا را از زندان بیرون آورده در برابر کلیسایی که مجاور املاک خانوادۀ او بود مصلوب کردند. مخالفان شهروراز بریاست ’ماهیار’ اندرز بداسواران و ’زاذان فرخ’ که از نجبای جوان استخری بود و دو برادر پوس فرخ که با او در دستۀ نگاهبانان پادشاهی (گارد سلطنتی) خدمت میکردند، قیام نمودند و این سه برادر شهروراز غاصب را بقتل رسانیدند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 314، 318، 351 و 355 شود
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رَ)
نافع و سودمند وبکار و شایسته و سزاوار برای کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یکی از شهرهای بلژیک است که در ایالت هنو کنار رود سامبر واقع شده. 25900 تن جمعیت دارد. معادن ذغال سنگ، صنعت ذوب آهن و تهیۀ تجهیزات ماشینی، بلورسازی، کاغذسازی و محصولات شیمیایی آن معروف است. پیروزی سپاهیان آلمان در سال 1914 میلادی در همین نقطه روی داد
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ / شَهَْ رْ)
طوس. طوس یکی از شهرهای باستانی خراسان بود که در حملۀ مغول ویران گشت. اکنون جز خرابه هایی از آن بجای نمانده است. در مجاورت این شهر که در 24کیلومتری شمال باختری شهر مشهد واقع است آرامگاه فردوسی قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
خره ای وسیع بین اربل و همدان بود و در زمان یاقوت (قرن 7 هجری) مردم آن کرد بودند. امروزه هم شهرکی بنام زور در جنوب شرقی سلیمانیه نزدیک مرز ایران و عراق در خاک عراق قرار دارد. (از فرهنگ فارسی معین). شهری است بین اربل و همدان. (از تاج العروس). مدینۀ زوربن ضحاک است. (منتهی الارب). خره ای است وسیع در جبال بین اربل و همدان و مردم آن کردند. (از معجم البلدان). شهری معروف از اقلیم چهارم کردستان میان اربل و همدان نزدیک ببابل از بناهای زور پسر ضحاک. (انجمن آرا) (آنندراج). نام شهری نزدیک ببابل بناکردۀ زور پسر ضحاک. (ناظم الاطباء). نام شهری نزدیک بابل. (برهان). نام شهری است بساحل دجله. (از دمشقی). شهرزور از نظر مذهبی رابطۀ مستحکمی با عقائد علی اللهیان دارد چه پیروان این فرقه معتقدند که روز موعود در شهرزور فرا خواهد رسیدو در سالهای 400 و 434 هجری قمری دودمان ’حسنویه کرد’در شهرزور حکومت میکردند و از اتابکان، اتابک زنگی در قرن ششم هجری (14 میلادی) شهرزور را تصرف کردند. و مظفرالدین گوکبری اتابک اربل در زمان یاقوت حموی در این شهر مستقر گردید و در سال 613 هجری قمری / 1226 میلادی زلزله های شدیدی شهرزور را ویران کرد. کردهای مقیم این ناحیه هنگام حملۀ هلاکو به بغداد بسوی مصر و شام کوچ کردند و تیمور شهرزور را در 803 هجری قمری / 1411 م. به آتش کشید. (از دائره المعارف اسلامی) :
همان خسرو و اشک و فریان و فور
بزرگان سند و شه شهرزور.
فردوسی.
چو آسوده برگشت مرد و ستور
بیاورد لشکر سوی شهرزور.
فردوسی.
از ظاهر کتاب شاهنامه چنین برمی آید که اردشیرخره همان شهرزور است:
سوی پارس آمد ز ری نامجوی
برآسوده از رنج و از گفتگوی
یکی شارسان کرد پر کاخ و باغ
بدواندرون چشمه و دشت و راغ
که اکنون گرانمایه دهقان پیر
همی خواندش خرۀ اردشیر
یکی چشمه بد بی کران اندروی
فراوان از آن چشمه بگشاد جوی
برآورد زآن چشمه آتشکده
بر او تازه شد مهرگان و سده
بگرد اندرش باغ و میدان و کاخ
برآورده شد جایگاهی فراخ.
فردوسی.
همی راند زآن کوه تا شهرزور
شد آن شارسان پر سرای و ستور.
فردوسی.
چو آمد ز بابل سوی شهرزور
سلامت شد از پیکر شاه دور.
نظامی.
و رجوع به خرۀ اردشیر و الوزراء و الکتّاب ص 232 و عیون الانباء ج 2 ص 17 و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و فهرست اعلام حبیب السیر و تاریخ رشیدی ص 214 و تاریخ گزیده ص 100، 286 والعقد الفرید ج 5 ص 243 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 58 وکامل ابن الاثیر ج 3 ص 19 و ج 9 ص 213 و نزهه القلوب ص 107، 203، 206 و یشتها ج 2 ص 250 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 205 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ پَ)
به سریانی عطریه است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهرچای. همان ارومیه رود است که از کوه کون کبو (به ارتفاع 3271 متر) سرچشمه گیرد و پس از گذشتن از بردسیر به اسم شهریرود (شهرچای) از شهر ارومیه گذشته در جنوب دماغۀ حصار به دریاچۀ ارومیه ریزد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
بعضی از مردم قم روایت کنند که دیه خمانی بنا کرده شده است بر دست مردی نام او شهرواو این دیه را بنا نهاد بنام خود. (تاریخ قم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
شاید از شهرروا باشد. چاو. (یادداشت مؤلف). ظاهراً مخفف شهرروا. (فرهنگ نظام). گویند پادشاهی زر قلب و ناسره زد و آنرا شهروا نام کرد و بنابر شدت و تندی خوی در ملک خود رایج گردانید و در غیر ملک او به هیچ نمی گرفتند. (از برهان). درم و دینار ناسره که خصوصاً در یک شهر رایج باشد، و این در اصل ’شهرروا’ بود یک ’ر’ را مطابق قاعده حذف کردند، و نیز آن درم ناسره که یکی از ملوک ظالم در ملک خود بزور رایج کرده بوده در ملک دیگران رواج نیافت، و ظاهراً به این معنی در اصل شه روا بود. (غیاث) (از رشیدی) (از جهانگیری). زر و سیم ناسره که درملکی رایج و روا و در غیر آن ناروا باشد. نقیض شهرروا. (ناظم الاطباء). رجوع به شهرروا شود:
بزرگ زادۀ نادان به شهروا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند.
سعدی (گلستان).
، در منتخب نوشته که نوعی از خرمهره که کوچک باشد بقدر تخم خرما. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دارای رویی چون آفتاب. مجازاً، زیبا. جمیل. ماهروی. مه رخسار:
گشاد و جهان کرد از او پرشکر
مه مهرروی و بت سیمبر.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از بهای اسمی آن باشد و بنابراین در غیر محلی که ضرب شده ارزش چندان ندارد: بزرگزاده نادان بشهروا ماند که در دیار غریبش بهیچ نستانند 0 (گلستان 114)
فرهنگ لغت هوشیار
زر و سیم رایج و سره: نقره ما اگر چه شهر رواست پیش نقاد رای او شد رد 0 (شرف شفروه رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
نام فرشته ایست موکل برآتش و موکل بر جمیع فلزات و تدبیر امور و مصالح، و ماه ششم از سال خورشیدی که ماه آخر تابستان نیز میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
((رَ))
شایسته، سزاوار، نافع، سودمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهریور
تصویر شهریور
((شَ وَ))
ماه ششم از سال شمسی، نام روز چهارم از هر ماه شمسی، نام فرشته ای در دین زرتشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهروا
تصویر شهروا
((شَ))
پولی که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش رسمی آن بوده، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
بی ارزش، تقلبی، قلابی، قلب، کاسد، نارایج، ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
پسر هزار اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری که از رودخانه ی هراز آمل منشعب شود
فرهنگ گویش مازندرانی