جدول جو
جدول جو

معنی شهدخیز - جستجوی لغت در جدول جو

شهدخیز(اَ لَ رَ /ِر)
عسل خیز. که انگبین بدست دهد:
عبیر ارزان ز جعد مشک بیزش
شکر قربان ز لعل شهدخیزش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهدخت
تصویر شهدخت
(دخترانه)
شاهدخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادخیز
تصویر بادخیز
جایی که در آن باد بسیار می وزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخیز
تصویر شکرخیز
جایی که نیشکر می کارند و شکر بسیار می گیرند، جایی که شکر فراوان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زودخیز
تصویر زودخیز
آنکه زود از جا برخیزد، کسی که صبح زود از خواب بیدار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خیز
تصویر شب خیز
خیزنده در شب، ویژگی کسی که شب از خواب برخیزد و بیدار بماند، ویژگی آنکه شب برای عبادت از خواب برخیزد، شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبدیز
تصویر شبدیز
سیاه رنگ، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو در شب برگرفتی راه شبدیز / شدندی جملۀ آفاق شب خیز (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
منسوب به شهد. رجوع به شهد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جایی بوده است. (فرهنگ نظام) :
از در شبدیز تا به حد بخارا
از بس خون عدو بخار گرفته.
مجیرالدین بیلقانی
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
سهریز. فارسی و معرب. تمر شهریز مذکور است در سهریز. (از منتهی الارب). تمر سهریز و بالنعت و بالاضافه، نوعی از خرما. (منتهی الارب). رجوع به سهریز و فهرست المعرب جوالیقی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شونیز است. (منتهی الارب). لغتی در شونیز و شنیز است. شونیز و سیاهدانه. (ناظم الاطباء). به قول دینوری فارسی است. شونوز. شی نیز. سیاه تخمه. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنیز و شونیز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
انتساب به شهدک است که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ دی یَ)
تأنیث شهدی. (یادداشت مؤلف).
- قروح شهدیه، قروح خبیثه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نسبت است به شادخ:
دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ
از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی.
انوری (از فرهنگ جهانگیری).
و رجوع به شادیاخی وشادخ شود
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ نَ وَ)
دیاری که مرد و پهلوان و بهادر پرورد: سیستان ولایتی مردخیز است. (حدود العالم). رجوع به مرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَتَ اَ)
شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. (آنندراج). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل: عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. (ناظم الاطباء). قائم اللیل. شب زنده دار، چیزی که شب برخیزد مثل نالۀ شب خیز. (فرهنگ نظام) :
هر خسی قیمت نداند نالۀ شب خیز را
خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(حَ خوا / خا)
مخفف گوهرخیز. که گهر از آن خیزد. که ازآن گهر برآید و به دست آید. رجوع به گوهرخیز شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ز باران دشتها را رودخیز است
ز سرما دام و دد را زو گریز است،
(ویس و رامین)،
، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)،
- نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود:
به زیر و بم نالۀ رودخیز
گهی نرم زد زخمه و گاه تیز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
شیرین و مخلوط با شیرینی. (ناظم الاطباء). آمیخته با شهد، مجازاً، شیرین سخن. شیرین گفتار:
شاه از آن سرخ سیب شهدآمیز
خواست افسانه ای نشاطانگیز.
نظامی.
بوسه ای بر کنار ساغر ده
پس بگیر آن شراب شهدآمیز.
سعدی.
- کلام شهدآمیز، کلام فصیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
جایی که شکر خیزد و در آنجا شکر عمل آورند. (ناظم الاطباء). شکرستان. شکرزار. (یادداشت مؤلف). قریب به معنی شکرزار است. (آنندراج) :
من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا
کوزۀ شهد شود حنظل افلاک آنجا.
صائب تبریزی (از آنندراج).
و رجوع به شکرزار و شکرستان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از فرمانبردار و خدمتکار باشد، (برهان)، خادم فرمانبردار چست و چالاک، (آنندراج) (از انجمن آرا)، فرمانبردار و مطیع، (فرهنگ رشیدی)، چالاک، (غیاث)، فرمانبردار، خدمتکار، (فرهنگ فارسی معین)، فرمانبردار و مطیع و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، به شتاب حرکت کننده، زودخیزنده، چست:
دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان و کش خرام و پاکزاد ونیکخوی،
منوچهری،
زودخیز است و خوش گریز حشر
زودزای است و زودمیر شرر،
سنائی،
وشاقان موکب رو زودخیز
به دیدار تازه به رفتار تیز،
نظامی،
بفرمودتا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تندتاز. تیزتک. تندرو. جهنده چون برق در سرعت و شتاب:
فلک بر سبز خنگی تندخیز است
ز راهش عقل را جای گریز است.
نظامی.
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است قریب بهرات که معرب آن بادغیس است و سبب تسمیه کثرت باد است در آن ناحیه، (آنندراج) (انجمن آرا)، ناحیه ای از اعمال هرات که اکنون معروف به بادغیس است، (ناظم الاطباء)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، رجوع به بادغیس و بادغیش شود
لغت نامه دهخدا
که باد در آنجا بسیار وزد، بسیارباد، مهب ریاح: منجیل و نواحی آن بادخیز است،
، بادگیر و بادغس، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 166)، رجوع به بادغد، بادغر، بادغرا، بادغس و بادگیر شود، نفس کش، دودکش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
او را دیوانی است بفارسی 4 هزار بیت و گویا تاریخ آل عثمان است که به وزن شاهنامه بنام سلطان محمدخان کرده است. (از کشف الظنون) (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبدیز
تصویر شبدیز
شب رنگ، شب مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبخیز
تصویر شبخیز
خیزنده در شب و بیدار ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهرخیز
تصویر گهرخیز
آنچه که از آن جواهر بدست آید، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبدیز
تصویر شبدیز
((شَ))
شب رنگ، سیه فام، نام اسب خسرو پرویز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زودخیز
تصویر زودخیز
کنایه از خدمتگزار
فرهنگ فارسی معین