سوختن کسی را گرمی و سردی و برگردانیدن گونۀ آن را: شهبه الحر و البرد. (منتهی الارب). سوختن روی کسی را و تغییر دادن رنگ وی را. (از اقرب الموارد) ، لاغر و بی علف گردانیدن سال، مواشی قوم را و هلاک ساختن: شهبت السنه القوم . (منتهی الارب)
سوختن کسی را گرمی و سردی و برگردانیدن گونۀ آن را: شهبه الحر و البرد. (منتهی الارب). سوختن روی کسی را و تغییر دادن رنگ وی را. (از اقرب الموارد) ، لاغر و بی علف گردانیدن سال، مواشی قوم را و هلاک ساختن: شهبت السنهُ القوم َ. (منتهی الارب)
جمع واژۀ شهاب: شهب همچو افکنده از نور نیزه و یا چون ز چرخی رها گشته حبلی. منوچهری. می ربودند اندکی زان رازها تا شهب میراندشان زود از سما. مولوی. رجوع به شهاب شود، سه شب از هر ماه. واحد آن شهاب است. (از منتهی الارب). لیالی البیض. (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ شِهاب: شهب همچو افکنده از نور نیزه و یا چون ز چرخی رها گشته حَبْلی. منوچهری. می ربودند اندکی زان رازها تا شهب میراندشان زود از سما. مولوی. رجوع به شِهاب شود، سه شب از هر ماه. واحد آن شِهاب است. (از منتهی الارب). لیالی البیض. (اقرب الموارد)
شهباء. مؤنث اشهب به معنی خاکستری رنگ مایل به سیاهی. (ناظم الاطباء) ، مادیان سفید و سیاه که سفیدی آن غالب باشد بر سیاهی. (غیاث) : با نور او چو خنجر حیدر شد گلبن قوی چو دلدل شهبا شد. ناصرخسرو. کآن کوردل نیارد پذرفتن پند سوار دلدل شهبا را. ناصرخسرو. به کمترین صلت از مجلس امیر عمید خری بر آخر بندم چودلدل شهبا. سوزنی. نوروز برقع از رخ زیبا برافکند برگستوان به دلدل شهبا برافکند. خاقانی. رجوع به شهباء شود. - عنبر شهبا، عنبر اشهب. عنبر دورنگ. عنبر آمیخته به سپیدی: مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند. منوچهری. ، استر سرکش گازگیرندۀ لگدزن. (ناظم الاطباء)
شَهْباء. مؤنث اَشْهَب به معنی خاکستری رنگ مایل به سیاهی. (ناظم الاطباء) ، مادیان سفید و سیاه که سفیدی آن غالب باشد بر سیاهی. (غیاث) : با نور او چو خنجر حیدر شد گلبن قوی چو دلدل شهبا شد. ناصرخسرو. کآن کوردل نیارد پذرفتن پند سوار دلدل شهبا را. ناصرخسرو. به کمترین صلت از مجلس امیر عمید خری بر آخر بندم چودلدل شهبا. سوزنی. نوروز برقع از رخ زیبا برافکند برگستوان به دلدل شهبا برافکند. خاقانی. رجوع به شهباء شود. - عنبر شهبا، عنبر اَشْهَب. عنبر دورنگ. عنبر آمیخته به سپیدی: مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند. منوچهری. ، استر سرکش گازگیرندۀ لگدزن. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ شهاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شهاب شود، قوی کردن. (مؤید الفضلاء) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). قوی گردانیدن، عزیز گردانیدن. (منتهی الارب)، تنگ پستان گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگ شدن سوراخ پستان شتر ماده. (آنندراج). تنگ شدن سوراخ پستان اشتر وگوسفند. (مصادر زوزنی). تنگ سوراخ پستان شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). تنگ سوراخ شدن پستان ماده شتر. (از اقرب الموارد)، بر زمین درشت رسیدن. (آنندراج). در زمین درشت افتادن. (تاج المصادر بیهقی). بر زمین درشت افتادن کسی. (از اقرب الموارد)، دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی را دوست داشتن. (از اقرب الموارد)، نمایان شدن حمل گوسپند. (آنندراج). نمایان شدن حمل گوسپند و بزرگ شدن پستان آن. (از اقرب الموارد). نمایان شدن حمل گوسپند. گران گردیدن پستان آن. (ناظم الاطباء)، دشوار برداشتن گاو باررا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار شدن حمل گاو، یعنی وضع کردن آن. یقال: اعزّت البقره، عسر حملها، ای وضعه. (از اقرب الموارد)، بزرگ آمدن غم بر کسی. یقال: اعز علی ّ بما اصبت به و اعززت بما اصابک (مجهولاً) ، ای عظم علی ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ آمدن غم بر کسی. (آنندراج). دشوار و بزرگ آمدن اندوه بر کسی: اعززت بما اصابک (مجهولاً) ، عظم علی ّ و صعب. (از اقرب الموارد). سخت آمدن چیزی بر کسی. (تاج المصادر بیهقی)، درزمین درشت سیر کردن. (از اقرب الموارد). رفتن در آن (زمین درشت). (تاج المصادر بیهقی)، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، {{اسم مصدر}} تعظیم. تکریم. (ناظم الاطباء). بزرگ داشت. اکرام. (یادداشت بخط مؤلف) : آن دیار تا روم... به برادر یله کنیم... تا خلیفت ما باشد و به اعزاز بزرگتر داریم. (تاریخ بیهقی). و امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی مکاتبت پیوسته. (تاریخ بیهقی). بسی دیدم اعزاز و اجلالها ز خواجۀ جلیل و امیر اجل. ناصرخسرو. ملک این برمک با چندان اعزازو اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). دل بپرداز از این خرابه جهان پای درکش بدامن اعزاز. سنائی. شیر...در اعزاز... او (گاو) مبالغت نمود. (کلیله و دمنه). بنزد تو همه اعزاز اهل دانش راست که اهل دانشی و مستحق اعزازی. سوزنی. او را به اعزاز درگرفت و رقم نسیان بر سر سوابق وحشت کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 305) .چون امام ابوالطیب بدیار ترک رسید بمورد او اهتزاز و ارتیاح نمودند و در اعزاز و اکرام قدر او بهمه عنایت برسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 238). گورخان نیز رسل او را زیادت اعزازی نکرد و التفاتی ننمود. (جهانگشای جوینی). به اعزاز دین آب عزی ببرد. (بوستان). گر تو بازآیی و بر دیدۀ سعدی بروی هیچ شک نیست که منظور به اعزاز آید. سعدی. و بمعنی گرامی داشتن و با لفظکردن و دادن مستعمل. (آنندراج). - اعزاز کردن، تعظیم کردن. محترم داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود. - اعزاز و احترام، ارجمندی و گرامی و بزرگی. (ناظم الاطباء). - اعزاز و اکرام، عزیز و گرامی داشتن: ملک، این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). - اکرام و اعزاز، گرامی و عزیز داشتن: لئیمان را مکن اکرام و اعزاز کریمان را مدار از پیش خود باز. ناصرخسرو
جَمعِ واژۀ شِهاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شهاب شود، قوی کردن. (مؤید الفضلاء) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). قوی گردانیدن، عزیز گردانیدن. (منتهی الارب)، تنگ پستان گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگ شدن سوراخ پستان شتر ماده. (آنندراج). تنگ شدن سوراخ پستان اشتر وگوسفند. (مصادر زوزنی). تنگ سوراخ پستان شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). تنگ سوراخ شدن پستان ماده شتر. (از اقرب الموارد)، بر زمین درشت رسیدن. (آنندراج). در زمین درشت افتادن. (تاج المصادر بیهقی). بر زمین درشت افتادن کسی. (از اقرب الموارد)، دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی را دوست داشتن. (از اقرب الموارد)، نمایان شدن حمل گوسپند. (آنندراج). نمایان شدن حمل گوسپند و بزرگ شدن پستان آن. (از اقرب الموارد). نمایان شدن حمل گوسپند. گران گردیدن پستان آن. (ناظم الاطباء)، دشوار برداشتن گاو باررا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار شدن حمل گاو، یعنی وضع کردن آن. یقال: اَعَزَّت البقره، عسر حملها، ای وضعه. (از اقرب الموارد)، بزرگ آمدن غم بر کسی. یقال: اعز علی ّ بما اُصبت ُ به و اُعززت ُ بما اصابک (مجهولاً) ، ای عظم علی ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ آمدن غم بر کسی. (آنندراج). دشوار و بزرگ آمدن اندوه بر کسی: اُعززت ُ بما اصابک (مجهولاً) ، عظم علی ّ و صعب. (از اقرب الموارد). سخت آمدن چیزی بر کسی. (تاج المصادر بیهقی)، درزمین درشت سیر کردن. (از اقرب الموارد). رفتن در آن (زمین درشت). (تاج المصادر بیهقی)، گرامی داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، {{اِسمِ مَصدَر}} تعظیم. تکریم. (ناظم الاطباء). بزرگ داشت. اکرام. (یادداشت بخط مؤلف) : آن دیار تا روم... به برادر یله کنیم... تا خلیفت ما باشد و به اعزاز بزرگتر داریم. (تاریخ بیهقی). و امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی مکاتبت پیوسته. (تاریخ بیهقی). بسی دیدم اعزاز و اجلالها ز خواجۀ جلیل و امیر اجل. ناصرخسرو. ملک این برمک با چندان اعزازو اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). دل بپرداز از این خرابه جهان پای درکش بدامن اعزاز. سنائی. شیر...در اعزاز... او (گاو) مبالغت نمود. (کلیله و دمنه). بنزد تو همه اعزاز اهل دانش راست که اهل دانشی و مستحق اعزازی. سوزنی. او را به اعزاز درگرفت و رقم نسیان بر سر سوابق وحشت کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 305) .چون امام ابوالطیب بدیار ترک رسید بمورد او اهتزاز و ارتیاح نمودند و در اعزاز و اکرام قدر او بهمه عنایت برسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 238). گورخان نیز رسل او را زیادت اعزازی نکرد و التفاتی ننمود. (جهانگشای جوینی). به اعزاز دین آب عزی ببرد. (بوستان). گر تو بازآیی و بر دیدۀ سعدی بروی هیچ شک نیست که منظور به اعزاز آید. سعدی. و بمعنی گرامی داشتن و با لفظکردن و دادن مستعمل. (آنندراج). - اعزاز کردن، تعظیم کردن. محترم داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود. - اعزاز و احترام، ارجمندی و گرامی و بزرگی. (ناظم الاطباء). - اعزاز و اکرام، عزیز و گرامی داشتن: ملک، این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آوردن. (تاریخ برامکه). - اکرام و اعزاز، گرامی و عزیز داشتن: لئیمان را مکن اکرام و اعزاز کریمان را مدار از پیش خود باز. ناصرخسرو
رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بود بر سیاهی. (بحر الجواهر). سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. خنگ. آنکه سپیدی بر سیاهی غلبه دارد. مؤنث: شهباء. ج، شهب.
رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بود بر سیاهی. (بحر الجواهر). سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. خنگ. آنکه سپیدی بر سیاهی غلبه دارد. مؤنث: شَهْباء. ج، شُهْب.
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
آشامیدن نوشیدن آشامندگان می می آشامان، بهره آب، آبشخور پارچه ای از کتان بسیار نازک و گران بها که در قدیم از آن پیراهن و دستار می کردند و کشور مصر به ساختن آن مشهور بود. آشامیدن نوشیدن، حلاوت طاعت و لذت کرامت و راحت انس
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید