جدول جو
جدول جو

معنی شنی - جستجوی لغت در جدول جو

شنی
(شَ)
گیاهی باشد که از پوست آن ریسمان سازند، سینی، و آن خوانی باشد که ازطلا و نقره و مس و امثال آن سازند. (برهان) (آنندراج). نشت. خوان روئین بود بمعنی سینی. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
شنی
(شَنْ نی)
حفص بن عمر بن مره شنی. صحابی است، عقبه بن خالد شنی. محدث است، عمر بن ولید شنی. محدث است، صلت بن حبیب تابعی شنی. محدث است. (منتهی الارب). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
لغت نامه دهخدا
شنی
(شَنْ نی)
منسوب است به شن که بطنی است از بنی عبدالقیس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
شنی
(شَ نی ی)
نفرت شده و حقیرشده و دشمن داشته و مکروه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شنی
(شِنْ نا)
موضعی است به اهواز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شنی
پاشیدن بذر به وسیله ی دست، زمین شنی، از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنیده
تصویر شنیده
شنوده، ویژگی مطلبی یا سخنی که به گوش رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
درخور شنیدن، شایستۀ شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنی
تصویر خشنی
خودفروش، روسپی، خودنما، خودستا، لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیع
تصویر شنیع
قبیح، زشت
فرهنگ فارسی عمید
(خَ شِ)
درشتی. زبری. ناهمواری
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خاکروبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رشتی شود، خاکروبه کش و رشتی. (ناظم الاطباء). خاک روب و خاکروبه کش را گویند. (آنندراج) (از برهان) :
مرا ز گهبد تو رشنی است یمنی و یساری (؟)
رها مکن سر او تابرد سلامت تو.
منجیک.
و رجوع به رشتی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نا)
شهری است به صعید مصر اعلی، و نسبت بدان دشناوی ّ شود. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
زن فاحشه. زن فاجره. زانیه. روسپی. جنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع) :
دشمن آل علی دانی که کیست
آن پدر کشخان و مادر خشنی است.
بندار رازی (از فرهنگ جهانگیری).
اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند.
خاقانی.
بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره
بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
محمد بن عبدالله بن جعفر خشنی فقیه اندلسی بسال 539 هجری قمری مردم مرسیه امارت آن ناحیت را به عهدۀ او واگذاردند. و به امیر ناصرالدین لله ملقب شد و بسال 540 نزدیک غرناطه در جنگی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 7 ص 106 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام دهی در صعید مصر، و آن غیر اسنی بسین مهمله است. (منتهی الارب). لهجۀ عامیانۀ اشنین است که قریه ای است به صعید در جنب طنبذی ̍. (از معجم البلدان). و رجوع به اشنین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
مکروه تر. ناپسندتر. زشت تر:
و لم یکن عیبها الا تقاصرها
و ای عیب لها اشنی عن القصر.
؟
، انتشاردادن. نشر کردن: آنکه اخبار و آثار که تاغایت وقت در حجب استتار کتمان پنهان مانده بر منصۀاظهار جلوۀ اشهار دهد. (رشیدی) ، یک ماه بجایی بودن. (آنندراج) (منتهی الارب). و یقال: اشهروا، ای اتی علیهم شهر. (منتهی الارب). یک ماه در جایی ماندن یا یک ماه بر کسی گذشتن. یقال: اشهرنا فی هذاالمکان، ای اقمنا فیه شهراً. (از المنجد). ماهی در جایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، رسیدن زن حامله در ماه ولادت. (منتهی الارب). اشهار زن، داخل شدن در ماه زاییدنش. (از المنجد). درآمدن زن در ماه زاییدن. (از تاج المصادر بیهقی). پابماه شدن زن، یعنی رسیدن زن آبستن بماهی که در آن زاید. رسیدن زن حامل در ماه ولادت و درآمدن در ماه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشنی
تصویر خشنی
زن فاجره، زن فاحشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیع
تصویر شنیع
زشت، قبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیر
تصویر شنیر
بسیار شر، بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیده
تصویر شنیده
مطلبی که به گوش رسیده باشد شنوده مسموع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
استماع، گوش کردن، شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنید
تصویر شنید
شنیدن: گفت و شنید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیب
تصویر شنیب
خوشابدندان
فرهنگ لغت هوشیار
پسر خوانده، کبتنگبین چوبی که بر سر آن موم انگبین دار گذارند و در کندو نهند تا کبت (زنبور عسل) بچگان را انگبین خوراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیع
تصویر شنیع
((شَ))
زشت، هولناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
((ش دَ))
گوش دادن، بوی چیزی را حس کردن، اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنیداری
تصویر شنیداری
سمعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنیعیت
تصویر شنیعیت
Heinousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مرغی جوانی که هنوز به تخم نیامده است، نیمچه، یلوه، آتش برافروخته و خالص، مرتعی در بخش کوهستانی لنگای عباس.، تشنگی، عطش، میل و اشتیاق وافر به کار یا چیزی داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
آشتی
فرهنگ گویش مازندرانی
ریخته شده پاشیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی