شنگل. نوعی از غله. (از ناظم الاطباء) ، دزد و راهزن. (ناظم الاطباء). شنغیر و شنفیر و شنفاره به معنی بدخوی و فاحش، تعریب شنکل و به معنی دزد شریر است. (الالفاظ الفارسیه المعربه ص 103). و رجوع به شنگل شود
شنگل. نوعی از غله. (از ناظم الاطباء) ، دزد و راهزن. (ناظم الاطباء). شنغیر و شنفیر و شنفاره به معنی بدخوی و فاحش، تعریب شَنْکُل و به معنی دزد شریر است. (الالفاظ الفارسیه المعربه ص 103). و رجوع به شنگل شود
بادریسۀ دوک باشد و آن چوب یا چرمی است مدور که درگلوی دوک محکم سازند، و بجای لام کاف نیز به نظر آمده است که شوکک باشد. (برهان) (از آنندراج). بادریسۀدوک. (جهانگیری). شولک. شنگرک. شنگور. بادریسۀ دوک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود
بادریسۀ دوک باشد و آن چوب یا چرمی است مدور که درگلوی دوک محکم سازند، و بجای لام کاف نیز به نظر آمده است که شوکک باشد. (برهان) (از آنندراج). بادریسۀدوک. (جهانگیری). شولک. شنگرک. شنگور. بادریسۀ دوک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود
برق نرم درخشنده که به روشنایی آن تاریکی ابر نمودار شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خندنده. (آنندراج). آنکه می خندد و تبسم می کند، شمشیر کندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به انکلال شود
برق نرم درخشنده که به روشنایی آن تاریکی ابر نمودار شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خندنده. (آنندراج). آنکه می خندد و تبسم می کند، شمشیر کندشده. (ناظم الاطباء). رجوع به انکلال شود
دهی از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. آب آن از رود لسکو کلایه و سالارجوازو سفیدرود و استخر محلی و سکنۀ آن 1391 تن است. محصول آنجا برنج و کنف و ابریشم و ماهی. این ده از سه محلۀ بالا و پایین تشکیل شده است و یک بقعۀ قدیمی بنام سیدمحمد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. آب آن از رود لسکو کلایه و سالارجوازو سفیدرود و استخر محلی و سکنۀ آن 1391 تن است. محصول آنجا برنج و کنف و ابریشم و ماهی. این ده از سه محلۀ بالا و پایین تشکیل شده است و یک بقعۀ قدیمی بنام سیدمحمد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نهر شنیل، رودی است که بر غرناطه گذرد در اسپانیا. (ابن بطوطه). رودی است به اسپانیا. (نفح الطیب). اسم نهری عظیم به اندلس. (تاج العروس). امروز آن را ژنیل گویند. رودی که از غرناطه گذرد به اسپانیا و در وادی الکبیر یا وادی الکویر ریزد. نهرالثلج. (یادداشت مؤلف)
نهر شنیل، رودی است که بر غرناطه گذرد در اسپانیا. (ابن بطوطه). رودی است به اسپانیا. (نفح الطیب). اسم نهری عظیم به اندلس. (تاج العروس). امروز آن را ژنیل گویند. رودی که از غرناطه گذرد به اسپانیا و در وادی الکبیر یا وادی الکویر ریزد. نهرالثلج. (یادداشت مؤلف)
جنسی از غله باشدو آن را مشنگ نیز گویند. (جهانگیری). جنسی از غله را گویند. (برهان). اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی شر نامند. شنگ (در معنی غله). (رشیدی). بمعنی غله که او را شنگ گویند. (از آنندراج) ، دزد و راهزن. (برهان). رجوع به شنگ شود
جنسی از غله باشدو آن را مشنگ نیز گویند. (جهانگیری). جنسی از غله را گویند. (برهان). اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی شر نامند. شنگ (در معنی غله). (رشیدی). بمعنی غله که او را شنگ گویند. (از آنندراج) ، دزد و راهزن. (برهان). رجوع به شنگ شود
نام قبیله ای بوده است در سیستان مقیم اوق: باز میان مردمان اوق تعصب شنگل و زاتورق افتاد اندر سنۀ احدی و اربعین (و ثلاثمائه) و بوالفتح آنجا شدو ایشان را از آن زجر کرد. (تاریخ سیستان ص 325)
نام قبیله ای بوده است در سیستان مقیم اوق: باز میان مردمان اوق تعصب شنگل و زاتورق افتاد اندر سنۀ احدی و اربعین (و ثلاثمائه) و بوالفتح آنجا شدو ایشان را از آن زجر کرد. (تاریخ سیستان ص 325)
نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب آمده بود. (برهان). نام یکی از سلاطین هند. (ولف). در شاهنامه نام یکی از شاهان هندوستان است که به مدد افراسیاب برای جنگ با ایران آمده بود. (فرهنگ نظام) : چو غرچه ز سکسار و شنگل ز هند هوا پردرفش و زمین پرپرند. فردوسی. چو نزدیک ایوان شنگل رسید در وپرده و بارگاهش بدید. فردوسی. بغرید شنگل به پیش سپاه منم گفت مردافکن رزم خواه. فردوسی. نه شنگل بماند بر این دشت کین نه کندر نه منشور و خاقان چین. فردوسی. ، در سنسکریت شنکر لقب شیوا یک خدای هندو است و معنیش راحت دهنده و اکنون هم شنکر یک نام مردان هندو است و شنگل محرف آن. (فرهنگ نظام)
نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب آمده بود. (برهان). نام یکی از سلاطین هند. (ولف). در شاهنامه نام یکی از شاهان هندوستان است که به مدد افراسیاب برای جنگ با ایران آمده بود. (فرهنگ نظام) : چو غرچه ز سکسار و شنگل ز هند هوا پردرفش و زمین پرپرند. فردوسی. چو نزدیک ایوان شنگل رسید در وپرده و بارگاهش بدید. فردوسی. بغرید شنگل به پیش سپاه منم گفت مردافکن رزم خواه. فردوسی. نه شنگل بماند بر این دشت کین نه کندر نه منشور و خاقان چین. فردوسی. ، در سنسکریت شنکر لقب شیوا یک خدای هندو است و معنیش راحت دهنده و اکنون هم شنکر یک نام مردان هندو است و شنگل محرف آن. (فرهنگ نظام)
پیادگان، یا میمنه یا میسره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سپاه پیاده. (از ناظم الاطباء) ، ناحیه و کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناحیه. (از اقرب الموارد) ، نوعی از خار که آن را عوسجه هم گویند. (منتهی الارب). عوسج. (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج و عوسجه شود
پیادگان، یا میمنه یا میسره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سپاه پیاده. (از ناظم الاطباء) ، ناحیه و کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناحیه. (از اقرب الموارد) ، نوعی از خار که آن را عوسجه هم گویند. (منتهی الارب). عوسج. (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج و عوسجه شود
شنگله. خوشۀ خرما و انگور و غله و جز آن، ریشه ای از ابریشم و جز آن که بر دستار و روپاک و مانند آن ترتیب دهند، پارچۀ ناپاک و ملوث و چرکین، جای ناپاک، اصطبل. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنگله شود
شنگله. خوشۀ خرما و انگور و غله و جز آن، ریشه ای از ابریشم و جز آن که بر دستار و روپاک و مانند آن ترتیب دهند، پارچۀ ناپاک و ملوث و چرکین، جای ناپاک، اصطبل. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنگله شود
سفیدی بناگوش. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه). الشاکله. (متن اللغه) ، شبه و مانند: فیه شاکل من ابیه، در او شباهتی از پدر باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، راه. (منتهی الارب) : کل علی شاکله، هر کس بر راه خودست
سفیدی بناگوش. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه). الشاکله. (متن اللغه) ، شبه و مانند: فیه شاکل من ابیه، در او شباهتی از پدر باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، راه. (منتهی الارب) : کل علی شاکله، هر کس بر راه خودست