نوعی ازانار که دانه ندارد و آن را املیسیه نیز گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انار بی خسته. (ناظم الاطباء). ناربستان. انار که هسته ندارد، زن خوشاب دندان. (منتهی الارب). شنباء یا شمباء (به ابدال نون به میم) ، مؤنث اشنب. (از اقرب الموارد). مؤنث اشنب. زن خوشاب دندان. (ناظم الاطباء)
نوعی ازانار که دانه ندارد و آن را اِمْلیسیه نیز گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انار بی خسته. (ناظم الاطباء). ناربستان. انار که هسته ندارد، زن خوشاب دندان. (منتهی الارب). شَنْباء یا شَمْباء (به ابدال نون به میم) ، مؤنث اَشْنَب. (از اقرب الموارد). مؤنث اشنب. زن خوشاب دندان. (ناظم الاطباء)
دام مانندی است که بدان کاه کشند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نون در شکبان نون جمع است گویی در اصل شبکان بوده بعد به قلب کاف و باء شکبان شده است. (از نشوءاللغه ص 17)
دام مانندی است که بدان کاه کشند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نون در شکبان نون جمع است گویی در اصل شبکان بوده بعد به قلب کاف و باء شکبان شده است. (از نشوءاللغه ص 17)
جمع واژۀ نبث. (از اقرب الموارد). رجوع به نبث شود، محتکر. (دهار). حکر. (یادداشت مؤلف) : کسی کو بمیرد ز نایافت نان ز خرد و بزرگ و ز پیر و جوان بریزم ز تن خون انباردار که او کار ایزد گرفتست خوار. فردوسی. ، ذخیرۀ حبوبات. (آنندراج) : اعتباری نیستم پیش بت انباردار صدهزار انبار غم دارم من بی اعتبار. سیفی (از آنندراج). ، (اصطلاح تصوف) جویای حقیقت و سالک طالب که دلش مخزن اسرار است. (فرهنگ فارسی معین)
جَمعِ واژۀ نبث. (از اقرب الموارد). رجوع به نبث شود، محتکر. (دهار). حَکِر. (یادداشت مؤلف) : کسی کو بمیرد ز نایافت نان ز خرد و بزرگ و ز پیر و جوان بریزم ز تن خون انباردار که او کار ایزد گرفتست خوار. فردوسی. ، ذخیرۀ حبوبات. (آنندراج) : اعتباری نیستم پیش بت انباردار صدهزار انبار غم دارم من بی اعتبار. سیفی (از آنندراج). ، (اصطلاح تصوف) جویای حقیقت و سالک طالب که دلش مخزن اسرار است. (فرهنگ فارسی معین)
نکبا در فارسی باد کژ باد نا مساعد بادی که از جهت وزش خود منحرف گرددباد گژ. یا نکباء (نکبای) نکبت. (تشبیهی) نکبت مانند نکباء: در آن وقت که نکبای نکبت او وزیدن گرفت
نکبا در فارسی باد کژ باد نا مساعد بادی که از جهت وزش خود منحرف گرددباد گژ. یا نکباء (نکبای) نکبت. (تشبیهی) نکبت مانند نکباء: در آن وقت که نکبای نکبت او وزیدن گرفت