جدول جو
جدول جو

معنی شنقم - جستجوی لغت در جدول جو

شنقم(شِنْ نَ)
اندک. (از منتهی الارب). قلیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقم
تصویر نقم
نقمت ها، کینه کشی ها، عذاب ها، عقوبت ها، پاداشهای بد، رنج ها و سختی ها، جمع واژۀ نقمت
فرهنگ فارسی عمید
(شِ نَ)
پارۀ آتش که برجهد. یقال: یتطایر شنمه، ای شراره من الغضب. (منتهی الارب). بمعنی شلم. شرارۀ غضب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ظاهراً منحوتی است فارسی زبانان را از نقب. و امروز هم عوام ایرانی نقب را نقم گویند. (یادداشت مؤلف) : و دو مرد با سلاح ها در زیر گردون رفتند و گردون را در نقم راندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 509)
لغت نامه دهخدا
(نَ قِ)
جمع واژۀ نقمه. رجوع به نقمه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ)
جمع واژۀ نقمه. رجوع به نقمه و نقمت شود:
ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید
نز پی ظلم و ستم نز پی کین و نقم.
منوچهری.
کف راد او مر نعم را مقر
سر تیغ اومستقر نقم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
نوعی از خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برشوم که نوعی خرماست و در بصره به دست آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازایستانیدن شتر را به سخت کشیدن مهار چنانکه پس گردن آن به پیش پالان چسبیده یا سر را نیک بردارد به وقتی که بر وی نشسته باشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر بازکشیدن به مهار. (زوزنی). سر شتر به ماهار بازکشیدن. (تاج المصادر بیهقی)، سربند مشک را بر مشک بستن (سپس) طرف سربند را بهر دو طرف دست او بستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درآویختن مشک را از جای. (تاج المصادر بیهقی). سر مشک سخت کردن. (زوزنی)، سر اسب را به درخت یا به میخ بلند بستن، به شناق بستن شتر را، در خانه زنبور عسل شنیق را برپا کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آویختن (چنانکه مجرمی را). (از لسان العرب) (یادداشت مؤلف). در تداول عامۀ عرب شنق را بمعنی آویزان کردن با طناب و به دار آویختن بکار برند
لغت نامه دهخدا
(تَ هََبْ بی)
دوست داشتن چیزی را چنانکه آویخته شود دل او بدان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
دیت جراحات. (منتهی الارب). أرش. ج، اشناق. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب). عمل. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، مابین دو نصاب از زکات مثلاً ده گوسفند مابین چهل و یکصد و بیست و بر این قیاس است در غیر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و شنق اعلی در دیات بیست گاو دوساله و در شنق اسفل بیست ماده شتر آبستن (نزدیک به زادن) و شنق اعلی در زکات یک ماده شتر آبستن است در بیست و پنج و شنق اسفل یک گوسپند است در پنج شتر. (از اقرب الموارد). آنچه به میان دو فریضه بود. (مهذب الاسماء). در فقه، مابین دو فریضۀ زکوه. مقداری که از نصاب مقرر برای زکوه شتر کمتر است. وقص. (یادداشت مؤلف). مال میان دو نصاب از زکوه که آن معاف است. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) ، کم از دیت. (منتهی الارب). کمتر از دیت. (از اقرب الموارد) ، فضله که زائد بماند. (منتهی الارب). فضله. (از اقرب الموارد) ، درازی سر. (منتهی الارب) ، رسن، عدل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک لنگه از بار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
قلب شنق، دل مشتاق و نگران به هر چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ نُ)
اشنقه. جمع واژۀ شناق. (از لسان العرب). رجوع به شناق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خراشیدن. (منتهی الارب). خدش. (اقرب الموارد) ، کافتن و یقال: رمی فشنم، ای خرق طرف الجلد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ نُ)
گوش بریدگان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ هََ قَ)
شتاب خوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). به شتاب خوردن. (از ناظم الاطباء). به سرعت و تندی چیزی خوردن. (از اقرب الموارد). سرعهالأکل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ / شِ عَم م)
دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دراز و طویل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
گشنی بود مر نعمان بن منذر را: ابل شدقمیات، شتران منسوب بدان گشن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
رغماً له شنغماً، از اتباع است، برخلاف میل و خواهش او. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به سنغم شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ / قُ)
نوعی از مرغان. (از منتهی الارب). شنقاب و شنقب، نوعی از پرندگان. (از اقرب الموارد). شکب. جهلول. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنقاب شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی پیشانی خرسها، یکی از مرز و بوم اراضی موعود است که فیمابین عینان و ربله واقع بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
ابوعاصم یا ابوسعید سهمی. صحابی است (یا آن شنیم به یای حطی است). (از منتهی الارب). صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است.
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فربه و سمین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنقب
تصویر شنقب
نوک دراز از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقم
تصویر نقم
عیب کردن، منکر شمردن کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنم
تصویر شنم
آب سرد لایماهی
فرهنگ لغت هوشیار
دار زدن، فرو آویختن، بستن چیزی را به چیزی تاوان خونبها، ریسمان، پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقم
تصویر نقم
((نِ قَ))
جمع نقمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقم
تصویر نقم
((نَ قَ))
عیب کردن، ناپسند داشتن، کینه کشیدن از کسی، ناپسندی، کینه کشی
فرهنگ فارسی معین