بازایستانیدن شتر را به سخت کشیدن مهار چنانکه پس گردن آن به پیش پالان چسبیده یا سر را نیک بردارد به وقتی که بر وی نشسته باشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر بازکشیدن به مهار. (زوزنی). سر شتر به ماهار بازکشیدن. (تاج المصادر بیهقی)، سربند مشک را بر مشک بستن (سپس) طرف سربند را بهر دو طرف دست او بستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درآویختن مشک را از جای. (تاج المصادر بیهقی). سر مشک سخت کردن. (زوزنی)، سر اسب را به درخت یا به میخ بلند بستن، به شناق بستن شتر را، در خانه زنبور عسل شنیق را برپا کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آویختن (چنانکه مجرمی را). (از لسان العرب) (یادداشت مؤلف). در تداول عامۀ عرب شنق را بمعنی آویزان کردن با طناب و به دار آویختن بکار برند
بازایستانیدن شتر را به سخت کشیدن مهار چنانکه پس گردن آن به پیش پالان چسبیده یا سر را نیک بردارد به وقتی که بر وی نشسته باشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر بازکشیدن به مهار. (زوزنی). سر شتر به ماهار بازکشیدن. (تاج المصادر بیهقی)، سربند مشک را بر مشک بستن (سپس) طرف سربند را بهر دو طرف دست او بستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درآویختن مشک را از جای. (تاج المصادر بیهقی). سر مشک سخت کردن. (زوزنی)، سر اسب را به درخت یا به میخ بلند بستن، به شِناق بستن شتر را، در خانه زنبور عسل شنیق را برپا کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آویختن (چنانکه مجرمی را). (از لسان العرب) (یادداشت مؤلف). در تداول عامۀ عرب شنق را بمعنی آویزان کردن با طناب و به دار آویختن بکار برند
دیت جراحات. (منتهی الارب). أرش. ج، اشناق. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب). عمل. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، مابین دو نصاب از زکات مثلاً ده گوسفند مابین چهل و یکصد و بیست و بر این قیاس است در غیر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و شنق اعلی در دیات بیست گاو دوساله و در شنق اسفل بیست ماده شتر آبستن (نزدیک به زادن) و شنق اعلی در زکات یک ماده شتر آبستن است در بیست و پنج و شنق اسفل یک گوسپند است در پنج شتر. (از اقرب الموارد). آنچه به میان دو فریضه بود. (مهذب الاسماء). در فقه، مابین دو فریضۀ زکوه. مقداری که از نصاب مقرر برای زکوه شتر کمتر است. وقص. (یادداشت مؤلف). مال میان دو نصاب از زکوه که آن معاف است. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) ، کم از دیت. (منتهی الارب). کمتر از دیت. (از اقرب الموارد) ، فضله که زائد بماند. (منتهی الارب). فضله. (از اقرب الموارد) ، درازی سر. (منتهی الارب) ، رسن، عدل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک لنگه از بار. (ناظم الاطباء)
دیت جراحات. (منتهی الارب). أرش. ج، اَشْناق. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب). عمل. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، مابین دو نصاب از زکات مثلاً ده گوسفند مابین چهل و یکصد و بیست و بر این قیاس است در غیر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و شنق اعلی در دیات بیست گاو دوساله و در شنق اسفل بیست ماده شتر آبستن (نزدیک به زادن) و شنق اعلی در زکات یک ماده شتر آبستن است در بیست و پنج و شنق اسفل یک گوسپند است در پنج شتر. (از اقرب الموارد). آنچه به میان دو فریضه بود. (مهذب الاسماء). در فقه، مابین دو فریضۀ زکوه. مقداری که از نصاب مقرر برای زکوه شتر کمتر است. وَقَص. (یادداشت مؤلف). مال میان دو نصاب از زکوه که آن معاف است. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) ، کم از دیت. (منتهی الارب). کمتر از دیت. (از اقرب الموارد) ، فضله که زائد بماند. (منتهی الارب). فضله. (از اقرب الموارد) ، درازی سر. (منتهی الارب) ، رسن، عدل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک لنگه از بار. (ناظم الاطباء)
خوشاب دندان گردیدن. (منتهی الارب). شنب الرجل شنباً، کان ثغره اشنب فهو شانب علی الاستعمال و شنیب علی القیاس و اشنب. (از اقرب الموارد) ، خنک شدن روز. (منتهی الارب). شنب یومنا، سرد شد روز ما، فهو شنب و شانب و الاسم الشنبه. (از اقرب الموارد)
خوشاب دندان گردیدن. (منتهی الارب). شَنِب َ الرجل شَنَباً، کان ثغره اَشْنَب فهو شانب علی الاستعمال و شَنیب علی القیاس و اَشْنَب. (از اقرب الموارد) ، خنک شدن روز. (منتهی الارب). شَنِب َ یومُنا، سرد شد روز ما، فهو شَنِب و شانب و الاسم الشُنْبه. (از اقرب الموارد)
گنبد. و از این است که گنبدی را که سلطان غازان در آذربایجان ساخته بود شنب غازان خوانند یعنی گنبدغازان. (برهان) (جهانگیری). خم بمعنی گنبد است. (انجمن آرا). گنبد باشد. (سروری) (رشیدی). گنبد بزرگ. (یادداشت مؤلف). طاق. قبه. رجوع به شنب غازان شود. - شنب توحید، محلی در تبریز که صوفیه بدانجا گرد می آمده اند برای ذکر و سماع و غیره. (یادداشت مؤلف)
گنبد. و از این است که گنبدی را که سلطان غازان در آذربایجان ساخته بود شنب غازان خوانند یعنی گنبدغازان. (برهان) (جهانگیری). خم بمعنی گنبد است. (انجمن آرا). گنبد باشد. (سروری) (رشیدی). گنبد بزرگ. (یادداشت مؤلف). طاق. قبه. رجوع به شنب غازان شود. - شنب توحید، محلی در تبریز که صوفیه بدانجا گرد می آمده اند برای ذکر و سماع و غیره. (یادداشت مؤلف)
راه در کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ج، مناقب. (اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، آنجای از ناف ستور که بیطار سوراخ می کند تا آب زرد برآید. (ناظم الاطباء). جایی از شکم چارپا که بیطار سوراخ میکند. (از اقرب الموارد) ، پیش ناف اسب. (مهذب الاسماء). ناف و پیشگاه ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشگاه ناف و همان جای که شکم را سوراخ کنند و گویند خود ناف. (از ذیل اقرب الموارد) ، راه در زمین درشت. (ناظم الاطباء)
راه در کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ج، مناقب. (اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، آنجای از ناف ستور که بیطار سوراخ می کند تا آب زرد برآید. (ناظم الاطباء). جایی از شکم چارپا که بیطار سوراخ میکند. (از اقرب الموارد) ، پیش ناف اسب. (مهذب الاسماء). ناف و پیشگاه ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیشگاه ناف و همان جای که شکم را سوراخ کنند و گویند خود ناف. (از ذیل اقرب الموارد) ، راه در زمین درشت. (ناظم الاطباء)
رسن و شاخ دراز و باریک یا دراز از هر حیوان که باشد. (منتهی الارب). شنغاب. شنغوب. دراز از حیوان. (از اقرب الموارد). ج، شناغب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنغاب شود
رسن و شاخ دراز و باریک یا دراز از هر حیوان که باشد. (منتهی الارب). شنغاب. شنغوب. دراز از حیوان. (از اقرب الموارد). ج، شناغب. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شنغاب شود