گوشوارۀ بالایین یاآویزۀ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمۀ گوش باشد. ج، شنوف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است. (فرهنگ جهانگیری). ورگوشی. (زوزنی). و آن گوشواره یا آویزی است که بر بالای گوش کنند، خلاف قرط که بر نرمۀ گوش آویزند. آنچه از بالا یانرمۀ گوش آویزند زینت را. ج، شنوف، اشناف. (از یادداشت مؤلف). حلقۀ گوش از طرف بالا. ورگوش بالاطرف. - شنف الدیک، گیاهی است. (از اقرب الموارد)
گوشوارۀ بالایین یاآویزۀ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمۀ گوش باشد. ج، شنوف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است. (فرهنگ جهانگیری). ورگوشی. (زوزنی). و آن گوشواره یا آویزی است که بر بالای گوش کنند، خلاف قرط که بر نرمۀ گوش آویزند. آنچه از بالا یانرمۀ گوش آویزند زینت را. ج، شنوف، اشناف. (از یادداشت مؤلف). حلقۀ گوش از طرف بالا. ورگوش بالاطرف. - شنف الدیک، گیاهی است. (از اقرب الموارد)
شنیف بن یزید. محدث است. (منتهی الارب). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
شنیف بن یزید. محدث است. (منتهی الارب). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
طبل و دمامه و دهل و نقارۀ بزرگ. (برهان). دهل. (فرهنگ اسدی). طبل و دهل. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : بوق خایه چون به غلغل درفتد گوئیش در زیر ران شندف زند. کسائی. تا بدر خانه تو بر گه نوبت سیمین شندف زنند و زرین مزمار. فرخی. خروش شندف و شیپور برخاست قیامت گشت و نفخ صور برخاست. ؟ (از انجمن آرا)
طبل و دمامه و دهل و نقارۀ بزرگ. (برهان). دهل. (فرهنگ اسدی). طبل و دهل. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : بوق خایه چون به غلغل درفتد گوئیش در زیر ران شندف زند. کسائی. تا بدر خانه تو بر گه نوبت سیمین شندف زنند و زرین مزمار. فرخی. خروش شندف و شیپور برخاست قیامت گشت و نفخ صور برخاست. ؟ (از انجمن آرا)
شنعه. شناعت. مأخوذ از شنعه عربی بمعنی زشتی و بدی. (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است). شناعت. زشتی. زشت شدن. (یادداشت مؤلف). قبح و زشتی. (فرهنگ نظام). زشتی و بدی. (ناظم الاطباء). زشتی. قبح. بدی. (فرهنگ فارسی معین) : از آن شنعت این پند برداشتم دگر دیده نادیده انگاشتم. سعدی (بوستان). نخواهم در این وصف از این بیش گفت که شنعت بود سیرت خویش گفت. سعدی. تفو بر چنین ملک و دولت که راند که شنعت بر او تا قیامت بماند. سعدی. - شنعت و رسوایی، زشتی و رسوایی: خبر از عشق نبوده ست و نباشد همه عمر هرکه او را خبر از شنعت و رسوایی هست. سعدی. ، رسوایی، حقارت و پستی. (ناظم الاطباء)، زشت شمردن. (یادداشت مؤلف) : خودیکی بوطالب آن عم رسول مینمودش شنعت عربان مهول. مولوی. و رجوع به شنعه شود. ، طعنه زدن. (ناظم الاطباء). طعنه. (فرهنگ فارسی معین) (غیاث) : تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش. سعدی. - شنعت کردن، تقریع کردن. (یادداشت مؤلف). طعنه زدن. سرزنش کردن. (فرهنگ فارسی معین). سرکوفت زدن: ای برادر ما به گرداب اندریم وانکه شنعت می کند بر ساحل است. سعدی. ، کراهت، بی رحمی، درشتی. (ناظم الاطباء)
شُنْعه. شناعت. مأخوذ از شنعه عربی بمعنی زشتی و بدی. (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است). شناعت. زشتی. زشت شدن. (یادداشت مؤلف). قبح و زشتی. (فرهنگ نظام). زشتی و بدی. (ناظم الاطباء). زشتی. قبح. بدی. (فرهنگ فارسی معین) : از آن شنعت این پند برداشتم دگر دیده نادیده انگاشتم. سعدی (بوستان). نخواهم در این وصف از این بیش گفت که شنعت بود سیرت خویش گفت. سعدی. تفو بر چنین ملک و دولت که راند که شنعت بر او تا قیامت بماند. سعدی. - شنعت و رسوایی، زشتی و رسوایی: خبر از عشق نبوده ست و نباشد همه عمر هرکه او را خبر از شنعت و رسوایی هست. سعدی. ، رسوایی، حقارت و پستی. (ناظم الاطباء)، زشت شمردن. (یادداشت مؤلف) : خودیکی بوطالب آن عم رسول مینمودش شنعت عربان مهول. مولوی. و رجوع به شنعه شود. ، طعنه زدن. (ناظم الاطباء). طعنه. (فرهنگ فارسی معین) (غیاث) : تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش. سعدی. - شنعت کردن، تقریع کردن. (یادداشت مؤلف). طعنه زدن. سرزنش کردن. (فرهنگ فارسی معین). سرکوفت زدن: ای برادر ما به گرداب اندریم وانکه شنعت می کند بر ساحل است. سعدی. ، کراهت، بی رحمی، درشتی. (ناظم الاطباء)