جدول جو
جدول جو

معنی شنع - جستجوی لغت در جدول جو

شنع
(شُ نُ)
جمع واژۀ شنیع. مثل برید و برد. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
شنع
(تَ)
متفرق و پریشان کردن پرزۀ خرقه را تا زده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک پنداشتن کسی را و خوار داشتن و دشنام دادن و رسوا نمودن. (منتهی الارب). زشت شمردن و دشنام دادن کسی را. در قاموس چنین است و در لسان العرب و صحاح: افسرده کردن و رسوا ساختن کسی را. (از اقرب الموارد)
زشت دیدن کاری را و زشت پنداشتن. یقال: رأی امراً شنع به شنعاً، ای استشنعه. (منتهی الارب) ، زشت گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد). شناعه. شنع. شنوع. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
شنع
(تَ هََ رُ)
زشت گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنع و شناعت و شنوع شود
لغت نامه دهخدا
شنع
(شَ)
عیب کردن ها. طعن کردن ها. جمع واژۀ شنعه. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3)
لغت نامه دهخدا
شنع
(شَ نِ)
شنیع. زشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شنع
دشنام دادن، رسوا کردن، خوار داشتن، دست کم گرفتن زشت دیدن، زشت پنداشتن زشت، ریش ریش از پارچه و جامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشنع
تصویر اشنع
شنیع تر، زشت تر، قبیح تر، ناهنجارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنعت
تصویر شنعت
قبح، زشتی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
بمعنی بلعید، یکی از شهرهای پنجگانه است که بر ساحل شرقی دریای قلزم برراه مصر تأسیس یافته بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ نَ)
لاغر مضطرب خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مضطرب خلقت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سر کوهها یاکوههای بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی شنعاف است. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعاف شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوشیدن ستور و جز آن در رفتن: تشنع البعیر اذا عدا عدواً شدید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن جنگ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کاری. (از اقرب الموارد) ، سلاح درپوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، غارت پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن غارت. (از اقرب الموارد) ، کهنه و پاره شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته شدن جامه. (از اقرب الموارد) ، زشت گردیدن حال قومی بر اثر اختلاف و پریشانی رأی آنان، ارادۀ کاری شنیع کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن عمرو بن طریف. پدر قبیله ای بود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
زشت: یوم اشنع، روز بد و زشت. (منتهی الارب). شنیع. شنع.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ عَ)
شنعه. شناعت. مأخوذ از شنعه عربی بمعنی زشتی و بدی. (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است). شناعت. زشتی. زشت شدن. (یادداشت مؤلف). قبح و زشتی. (فرهنگ نظام). زشتی و بدی. (ناظم الاطباء). زشتی. قبح. بدی. (فرهنگ فارسی معین) :
از آن شنعت این پند برداشتم
دگر دیده نادیده انگاشتم.
سعدی (بوستان).
نخواهم در این وصف از این بیش گفت
که شنعت بود سیرت خویش گفت.
سعدی.
تفو بر چنین ملک و دولت که راند
که شنعت بر او تا قیامت بماند.
سعدی.
- شنعت و رسوایی، زشتی و رسوایی:
خبر از عشق نبوده ست و نباشد همه عمر
هرکه او را خبر از شنعت و رسوایی هست.
سعدی.
، رسوایی، حقارت و پستی. (ناظم الاطباء)، زشت شمردن. (یادداشت مؤلف) :
خودیکی بوطالب آن عم رسول
مینمودش شنعت عربان مهول.
مولوی.
و رجوع به شنعه شود.
، طعنه زدن. (ناظم الاطباء). طعنه. (فرهنگ فارسی معین) (غیاث) :
تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی
می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش.
سعدی.
- شنعت کردن، تقریع کردن. (یادداشت مؤلف). طعنه زدن. سرزنش کردن. (فرهنگ فارسی معین). سرکوفت زدن:
ای برادر ما به گرداب اندریم
وانکه شنعت می کند بر ساحل است.
سعدی.
، کراهت، بی رحمی، درشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ عَف ف)
دراز مضطرب و باریک خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شنغف شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ)
مضطرب خلقت. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نَ / شِ عَم م)
دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دراز و طویل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
زشتی. اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زشتی وبدی و طعنه. (از غیاث اللغات). رجوع به شنعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ فَ)
درازی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنع
تصویر خنع
فجور کردن و متهم گردیدن فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنع
تصویر دنع
ناکس بی سود، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنع
تصویر سنع
خوبرویی زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانع
تصویر شانع
قبیح کننده، زشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاع
تصویر شاع
آشکار، پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنعت کردن
تصویر شنعت کردن
سرزنش کردن طعنه زدن سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنع
تصویر تشنع
زشتکاری، تاراج، پارگی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
زشت تر، قبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنعت
تصویر شنعت
زشتی قبح بدی، طعنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنعه
تصویر شنعه
زشتی بدی، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شسع
تصویر شسع
مانده داراک، بند کفش، کناره کنار جای، تنگ زمین تنگ گجای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
((اَ نَ))
زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنعت
تصویر شنعت
((شُ عَ))
زشتی، بدی، قبح، طعنه
فرهنگ فارسی معین