متفرق و پریشان کردن پرزۀ خرقه را تا زده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک پنداشتن کسی را و خوار داشتن و دشنام دادن و رسوا نمودن. (منتهی الارب). زشت شمردن و دشنام دادن کسی را. در قاموس چنین است و در لسان العرب و صحاح: افسرده کردن و رسوا ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) زشت دیدن کاری را و زشت پنداشتن. یقال: رأی امراً شنع به شنعاً، ای استشنعه. (منتهی الارب) ، زشت گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد). شناعه. شنع. شنوع. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود
متفرق و پریشان کردن پرزۀ خرقه را تا زده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک پنداشتن کسی را و خوار داشتن و دشنام دادن و رسوا نمودن. (منتهی الارب). زشت شمردن و دشنام دادن کسی را. در قاموس چنین است و در لسان العرب و صحاح: افسرده کردن و رسوا ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) زشت دیدن کاری را و زشت پنداشتن. یقال: رأی امراً شَنِعَ به شُنْعاً، ای استشنعه. (منتهی الارب) ، زشت گردیدن چیزی. (از اقرب الموارد). شَناعه. شَنَع. شُنوع. (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
تأنیث اشنع. زشت و قبیح. (از اقرب الموارد) : حاضران از آن داهیۀ دهیا و حادثۀ شنعا تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). و رجوع به اشنع شود، عیره شنعاء، گورخر مادۀ بسیار زشت. (از منتهی الارب)
شنعه. شناعت. مأخوذ از شنعه عربی بمعنی زشتی و بدی. (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است). شناعت. زشتی. زشت شدن. (یادداشت مؤلف). قبح و زشتی. (فرهنگ نظام). زشتی و بدی. (ناظم الاطباء). زشتی. قبح. بدی. (فرهنگ فارسی معین) : از آن شنعت این پند برداشتم دگر دیده نادیده انگاشتم. سعدی (بوستان). نخواهم در این وصف از این بیش گفت که شنعت بود سیرت خویش گفت. سعدی. تفو بر چنین ملک و دولت که راند که شنعت بر او تا قیامت بماند. سعدی. - شنعت و رسوایی، زشتی و رسوایی: خبر از عشق نبوده ست و نباشد همه عمر هرکه او را خبر از شنعت و رسوایی هست. سعدی. ، رسوایی، حقارت و پستی. (ناظم الاطباء)، زشت شمردن. (یادداشت مؤلف) : خودیکی بوطالب آن عم رسول مینمودش شنعت عربان مهول. مولوی. و رجوع به شنعه شود. ، طعنه زدن. (ناظم الاطباء). طعنه. (فرهنگ فارسی معین) (غیاث) : تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش. سعدی. - شنعت کردن، تقریع کردن. (یادداشت مؤلف). طعنه زدن. سرزنش کردن. (فرهنگ فارسی معین). سرکوفت زدن: ای برادر ما به گرداب اندریم وانکه شنعت می کند بر ساحل است. سعدی. ، کراهت، بی رحمی، درشتی. (ناظم الاطباء)
شُنْعه. شناعت. مأخوذ از شنعه عربی بمعنی زشتی و بدی. (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است). شناعت. زشتی. زشت شدن. (یادداشت مؤلف). قبح و زشتی. (فرهنگ نظام). زشتی و بدی. (ناظم الاطباء). زشتی. قبح. بدی. (فرهنگ فارسی معین) : از آن شنعت این پند برداشتم دگر دیده نادیده انگاشتم. سعدی (بوستان). نخواهم در این وصف از این بیش گفت که شنعت بود سیرت خویش گفت. سعدی. تفو بر چنین ملک و دولت که راند که شنعت بر او تا قیامت بماند. سعدی. - شنعت و رسوایی، زشتی و رسوایی: خبر از عشق نبوده ست و نباشد همه عمر هرکه او را خبر از شنعت و رسوایی هست. سعدی. ، رسوایی، حقارت و پستی. (ناظم الاطباء)، زشت شمردن. (یادداشت مؤلف) : خودیکی بوطالب آن عم رسول مینمودش شنعت عربان مهول. مولوی. و رجوع به شنعه شود. ، طعنه زدن. (ناظم الاطباء). طعنه. (فرهنگ فارسی معین) (غیاث) : تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش. سعدی. - شنعت کردن، تقریع کردن. (یادداشت مؤلف). طعنه زدن. سرزنش کردن. (فرهنگ فارسی معین). سرکوفت زدن: ای برادر ما به گرداب اندریم وانکه شنعت می کند بر ساحل است. سعدی. ، کراهت، بی رحمی، درشتی. (ناظم الاطباء)