جدول جو
جدول جو

معنی شناسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شناسانیدن
(مُ جَرْ رَ کَ دَ)
تعریف. تبصیر. شناساندن. (یادداشت مؤلف). معرفی کردن و معروف کنانیدن و شناختن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شناسانیدن
آشنا کردن معرفی کردن
تصویری از شناسانیدن
تصویر شناسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شناسانیدن
((ش دَ))
شناساندن، آشنا کردن، معرفی کردن
تصویری از شناسانیدن
تصویر شناسانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکافانیدن
تصویر شکافانیدن
شکاف دادن، چاک دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
آشنا ساختن، معرفی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناساننده
تصویر شناساننده
آشنا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ دَ)
ترسانیدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). تاسانیدن. شوک دادن.
لغت نامه دهخدا
(نِ گُ تَ)
ترسانیدن. هراساندن. هراس دادن. بیم کردن. (یادداشت به خط مؤلف). ضوع. تخویف. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ نَنْ دَ / دِ)
معرف. (یادداشت مؤلف). معرفی کننده
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ تَ)
شخولیدن و صفیر زدن، صفیر زدن اسب را، زنونیدن کنانیدن سگ و گرگ را. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ گِ رِ تَ)
توریم. تهبیج. آماهانیدن. ورم را سبب شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ دَ)
شتاباندن. به شتاب داشتن. تحریض کردن. به شتاب وادار کردن. عجله داشتن. استعجال. (یادداشت مؤلف). شتاب کردن فرمودن. (ناظم الاطباء). ائتزار. اجهاض. (منتهی الارب). احفاد، بشتابانیدن. ارعاف. (تاج المصادر بیهقی). ازفاف. (ترجمان القرآن). افراط. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). امعال. انکاظ. (منتهی الارب). اهراع. ایضاع. (از ترجمان القرآن). ایفاز. ایفاض. (منتهی الارب). تعجیل. (ترجمان القرآن). تسریع. (دهار). تعطیه. تکمیش. تنکیظ. توحیه. مجاهضه. (از منتهی الارب). مسارعه. (زوزنی). معاجله. (تاج المصادر بیهقی). نکظ. اجهاش. ادهاق. اءشراط. اطلاع. اکناش. معل. (منتهی الارب) ، شتاب کردن، الحاح کردن، مجبور ساختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ شُ دَ)
شکافاندن. شکافتن فرمودن و چاک زدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). شکافتن. شق کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شکافتن و شکافاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ کَ دَ)
شیاریدن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شتابانیدن. به شتاب واداشتن. جفل. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَشُ دَ)
تعریف. شناسانیدن. آشنا کردن. (یادداشت مؤلف). شناختن فرمودن و شناسیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ / دِ)
نعت مفعولی از شناسانیدن. وقوف و اطلاع و معرفت داده شده. معرفی کرده شده
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
لایق شناساندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالانیدن
تصویر نالانیدن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن خم دادن، مانده کردن خسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسانیدن
تصویر هراسانیدن
هراس دادن ایجادترس کردن تخویف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافانیدن
تصویر شکافانیدن
شکافتن شق کردن، موجب شکفتن غنچه شدن، رویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسانیدن
تصویر پلاسانیدن
پلاساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسانیدن
تصویر آماسانیدن
سبب ورم شدن ایجاد تورم توریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
آشنا کردن، تعریف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسانیدن
تصویر آماسانیدن
((دَ))
ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن، آماهانیدن، آماهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
((دَ))
خفه کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنوانیدن
تصویر شنوانیدن
((شَ نَ دَ))
به گوش رسانیدن، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
((دَ))
خم کردن، خم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناساندن
تصویر شناساندن
معرفی
فرهنگ واژه فارسی سره
آشنا کردن، معرفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد