- شموخ
- گرازیدن (به تکبر راه رفتن و تکبر رورزیدن)، بلندی در کوه بیابان دور
معنی شموخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرفراز، متکبر
بنگرید به شمراخ
خوشبو، معطر و بوی خوشدار
احاطه کردن، فرا گرفتن
جمع شمع، سپندار ها شماله ها شوخی کردن، بازی کردن، پراکندگی، ترک دادن چیزی را خندان بازیگر شوخ: زن
تند شتابان، شادمان
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
جمع شیخ، خواجگان سالاران بخردان مرد پیر، مرد بزرگ خواجه، مرد عالم دانشمند، مرشد، رهبر دسته ای از عشایر عرب، رهبر یکی از فرقه های مذهبی، جمع شیوخ، جمع الجمع مشایخ
سینه بند زنان، پستان بند
لغزش، خطا، لیز خوردن، افتادن
شمس ها، آفتابها، جمع واژۀ شمس
بسیار بویا، بو دهنده، خوش بو، بوی خوش
همه را فرارسیدن، همه را فراگرفتن، احاطه کردن
چموش، سرکش
بسیار مرتفع
شیخ ها، دانشمندان دینی، عالمان دین، در موسیقی مرشدها، پیرها، سالخورده ها، روسا طایفه، بزرگان، جمع واژۀ شیخ
بذله گو
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
رفعت و بلندی، علو، عز
زنده دل، خوشگل، گستاخ
شاد، خوشحال، زنده دل، بذله گو، اهل مزاح
خوشگل
گستاخ
چرک بدن، چرک لباس،برای مثال اگر شوخ بر جامۀ من بود / چه باشد دلم از طمع هست پاک (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۸)
شوخ و شنگ: خوشگل و ظریف
خوشگل
گستاخ
چرک بدن، چرک لباس،
شوخ و شنگ: خوشگل و ظریف
گستاخ، بی حیا، زنده دل، خوشحال، دزد، خوشگل
Humorous, Jocular, Puckish
юмористический , шутливый , озорной
humorvoll, scherzhaft, schalkhaft
гумористичний , жартівливий , пустотливий
humorystyczny, żartobliwy, figlarny