جدول جو
جدول جو

معنی شمهار - جستجوی لغت در جدول جو

شمهار
قریه ای است در کوههای مارن در دیلم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهار
تصویر مهار
چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا می دهند و ریسمان به آن می بندند، زمام، افسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امهار
تصویر امهار
کابین کردن، به زنی دادن دختر یا زنی در برابر مهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمار
تصویر شمار
عدد، حساب، نمره، حد و اندازه
فرهنگ فارسی عمید
شاخه های تازه و نازک درخت شمشاد که زلف معشوق را به آن تشبیه کرده اند، برای مثال فدای آن قد و زلفش که گویی / فروهشته ست از شمشاد شمشار (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فَ)
کابین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کاوین کردن. (تاج المصادر بیهقی). کابین کردن زنی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یکی از ایالات کشور حبشه واقع در شمال دریاچۀ تسانا. مرکز آن شهر غندارات است که در سابق پایتخت حبشه بود. (از لاروس) (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به قاموس الاعلام ج 2 ص 1037 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کره های اسب. (از اقرب الموارد). رجوع به مهر شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ذات امهار، موضعی است در بادیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
سیرشتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شاخه های کوچک. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاخه های کوچک تازه راگویند که از درخت شمشاد برآید و برگ آن در نهایت سبزی، لطافت و نزاکت باشد و از غایت نازکی میل به جانب زمین کند، لهذا شعرا آنرا به زلف خوبان تشبیه کرده اند. (برهان) :
فدای آن قد و زلفش که گویی
فروهشته ست از شمشاد شمشار.
زینبی.
، اهل شام شمشاد را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی است که درختش بسیار بلند نباشد و پیوسته سبز باشد و چوبی سخت باشد. (از فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی). بوقیس. بوئیس. بقس. (یادداشت مؤلف). نامی است که مردم شام به بقس دهند. (از تذکرۀ ابن البیطار). بقس است، یعنی درخت شمشاد. (اختیارات) بدیعی). بعضی گویند درختی است مانند شمشاد و همیشه سبز و خرم و بعضی دیگر گویند شمشاد و شمشار هر دو یکی است، اختلاف در دال و راء شده است. (از برهان). رجوع به شمشاد شود، درخت سرو، درخت مصطکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شه مار. سهار یا شهار. استوارترین دژ دودمان قارن که از دورۀ ساسانیان در تصرف آنان بوده و فریم (قرم) نام داشت که آبادترین شهر آن شهماربوده است. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 199 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 398 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمار
تصویر شمار
حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهار
تصویر مهار
زمام، افسار، آنچه بدان کسی یا چیزی را به سویی برند و راهنما شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهار
تصویر امهار
کابین کردن، مهر زن را دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهار
تصویر شهار
ماهیانه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمهای
تصویر شمهای
اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که تیره خاصی به نام تیره شمشادها جزو تیره های بسیار نزدیک به فرفیونیان است. میوه اش کمی با میوه فرفیون اختلاف دارد. برگهای است درخت دایمی است و دارای ماده سمی مسهلی است. درخت مذکور در همه جنگلهای شمالی ایران فراوان است و به عنوان زینت هم در باغهاو باغچه ها کشت میشود بقس عثق شمشاد اناری شمشاد نعنایی شمشاد فرنگی کیش شجره البقس شمشاد باغ. توضیح این شمشاد است که شاعران قد معشوق را بدان تشبیه کنند. توضیح همین شمشاد است که شاعران زلف و طره را بدان تشبیه کنند. یا شمشاد اناری. شمشاد. یا شمشاد باغ. شمشاد. یا شمشاد پیچ. پیچ امین الدوله (پیچ)، یا شمشاد رسمی. یکی از گونه های درخت گوشوارک و جزو تیره های شمشیریان است و آن در جنگلهای شمال ایران فراوان است و به نام شمشاد یا شمشاد ژاپنی نیز خوانده میشود. برگهایش بیضی شکل و سبز تیره و بزرگ و تاحدی گوشت دار و ضخیم و گلهایش گرد و کوچک و میوه هایش قرمز است. این درخت مانند شمشاد نعنایی همیشه سبز است و در حاشیه خیابانها جهت زینت کشت میشود. از چوب آن زغالی جهت نقاشی تهیه میکنند. این شمشاد را با شمشاد نعنایی - که شمشاد اصلی است - نباید اشتباه کرد. یا شمشاد ژاپنی. شمشاد رسمی. یا شمشاد فرنگی. شمشاد. یا شمشاد نعنایی. شمشاد، قامت خوبان، زلف خوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهار
تصویر امهار
((اِ))
کابین کردن، نکاح دادن زنی را با غیری به مهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمار
تصویر شمار
((شُ))
حساب، حد، اندازه، عدد، نمره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهار
تصویر مهار
قسمتی که در هواپیما بال ها را به هم وصل می کند، چین جلدی موجود در سطح تحتانی آلت مرد در خط وسط و در مجاورت شیار حشفه ای قلفه ای که در حقیقت دیواره ای است که شیار حشفه ای قلفه ای را به دو قسمت چپ و راست تقسیم می کند، نام هر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهار
تصویر مهار
((مَ))
افسار، چوبی که در بینی شتر کنند و ریسمان بر آن بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمار
تصویر شمار
تعداد، جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهار
تصویر مهار
کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهار
تصویر مهار
Containment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهار
تصویر مهار
confinement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهار
تصویر مهار
beperking
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهار
تصویر مهار
contenimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهار
تصویر مهار
contención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مهار
تصویر مهار
contenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهار
تصویر مهار
обмеження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهار
تصویر مهار
ограничение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهار
تصویر مهار
ograniczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهار
تصویر مهار
Eindämmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهار
تصویر مهار
नियंत्रण
دیکشنری فارسی به هندی