جدول جو
جدول جو

معنی شمندور - جستجوی لغت در جدول جو

شمندور
شمندر. معرب چغندر و به همان معنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمندر و چغندر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مندبور
تصویر مندبور
مندور، غمناک، اندوهگین، بدبخت، درمانده، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندوری
تصویر مندوری
غمگینی، اندوهگینی، برای مثال بهار خرم نزدیک آمد از دوری / به شادکامی نزدیک شو نه مندوری (جلاب - شاعران بی دیوان - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمندور
تصویر سمندور
سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد،
جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سامندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندور
تصویر مندور
غمناک، اندوهگین، بدبخت، درمانده، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ)
شهری است و آن قصبۀ لوهور است از نواحی هند در سمت غزنه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ دُ)
جزیره ای است در مجمعالجزایر فیلی پین که 313300 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اندوهناکی. غمناکی. غمگینی. درماندگی:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
به شادکامی نزدیک شو نه مندوری.
جلاب (از لغت فرس چ اقبال ص 144).
رجوع به مندور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بر وزن و معنی مندبور است که مفلوک و صاحب ادبار و بی دولت باشد و به معنی گرفته وخسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (برهان). بر وزن و معنی مندبور است. بدبخت و فقیر و مفلوک و صاحب ادبار و خسیس و بی بهره از نعمتهای خدا. (ناظم الاطباء) ، به معنی غمناک نیز آمده است. (برهان). ملول و غمناک. (ناظم الاطباء). رجوع به مندور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
نام شهری کوچک است به جنوب اسکندریه در مصر، و از آنجاست شیخ احمد دمنهوری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
کوهی مر هذیل را. (منتهی الارب). کوه یلملم که هیچکس به بالای آن صعود نکرده. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
جانوری باشد که در آتش متکون شود. (برهان). سمندور. سمندر. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
سمندر است که جانور آتشی باشد و اصل این لغت سام اندرون بود، یعنی در اندرون آتش چه سام به معنی آتش آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
نام دیو مازندران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
فرماندۀ یک تمن لشکر و سردار ده هزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تمن وتومان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی مفلوک و پریشان حال و اصل این لغت منده پور بوده است، یعنی صاحب اولاد بسیار و چون فقیر کثیرالاولاد همیشه غمناک و پریشان خاطر است این معنی اصل لغت گردیده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مندبور شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
نام ولایتی است که از آنجا عود آورند. (برهان) (جهانگیری). شهری است نزدیک ملتان. (منتهی الارب) :
از سمندورتا بخیزد عود
تا همی ساج خیزد از سندور.
خسروی.
ز خرخیز و سمندور و ز کافور
بیارد بوی مشک و عود و کافور.
فخر گرگانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
سمندر است که جانوری آتشی باشد. (برهان). نام جانوری است که میان آتش متکون بود. بعضی گفته اند بر هیأت موشی باشد و از پوستش مردم بزرگ کلاه سازند. آورده اند که هرگاه پوستش چرکین شود در میان آتش بیندازند چرکهای آن بسوزد و پاکیزه گردد و گروهی آورده اند که بصورت مرغی بود. (جهانگیری). رجوع به سمندر، سمندول، سمندوک و سالامندرا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ)
شمندور. معرب چغندر و به همان معنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به چغندر و شمندور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ رُ)
دشتی در حدود ارمنستان. (خسرو و شیرین چ وحید دستگردی حاشیۀ ص 140) :
گهی راندند سوی دشت مندور
تهی کردند دشت از آهو و گور.
نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 140)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک. (آنندراج). مندوور. (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست. (آنندراج) : احمدعلی نوشتکین نیز بیامد چون خجلی و مندوری. (تاریخ بیهقی) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مندوور شود.
- مندور کردن، درمانده کردن. بدبخت کردن:
خداوندم نکال عالمین کرد
سیاه و سرنگونم کرد و مندور.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مگس و ذباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمن دفر
تصویر شمن دفر
راه آهن: ایجاد شمن فر (راه آهن) - در عهد ناصرالدین شاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندور
تصویر مندور
بدبخت درمانده، اندوهناک غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمن دوفر
تصویر شمن دوفر
فرانسوی راه آهن
فرهنگ لغت هوشیار
سمندر آذرشین جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمندوک
تصویر سمندوک
سمندر آذرشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلندور
تصویر هلندور
مصحف هلندوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوری
تصویر مندوری
بدبختی، اندوهناکی: (بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشاد کامی نزدیک شو ز مندوری) (جلاب. صحاح الفرش. 116)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوور
تصویر مندوور
بدبخت درمانده، اندوهناک غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمندون
تصویر سمندون
سمندر آذرشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندبور
تصویر مندبور
((مَ دَ))
بی چیز، بدبخت، مفلوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندور
تصویر مندور
((مَ))
فقیر، درمانده، بدبخت، خسیس
فرهنگ فارسی معین
درخشان، باشکوه، مدرن، فریبنده، عالی، شگفت انگیز، جالب، مجلّل، لوکس، فوق العاده، فانتزی، زیبا، شکوهمند
دیکشنری اردو به فارسی