جدول جو
جدول جو

معنی شمظ - جستجوی لغت در جدول جو

شمظ
(تَ وَیْ یُ)
آمیختن سخن نرم را با سخن درشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نرم جنبانیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آمیختن، بازداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمس
تصویر شمس
(پسرانه)
خورشید، نام بتی در قدیم، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید، نود و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۵ آیه، ناقۀ صالح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمد
تصویر شمد
پارچۀ نازک سفیدی که هنگام خواب روی خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمن
تصویر شمن
مرتاض در میان بوداییان، راهب بودایی، بت پرست، برای مثال بت پرستی گرفته ایم همه / این جهان چون بت است و ما شمنیم (رودکی - ۵۲۶)، به عاشقی چو من ایزد نیافرید شمن / به دلبری چو تو گیتی نپرورید صنم (امیرمعزی - ۴۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمل
تصویر شمل
باد شمال، قلیل و اندک از مردم یا باران یا خرما یا چیز دیگر
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمه
تصویر شمه
مقدار کمی از چیزی کم، اندک، بوی اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمه
تصویر شمه
سرشیر، چربی شیر
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، شیرماک، پله، زهک، کلستروم، فرشه، فلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمع
تصویر شمع
موم، ماده ای که از مخلوط پیه، آهک و اسید سولفوریک می سازند و میان آن برای روشن کردن فتیله قرار می دهند، وسیله ای است در موتور اتومبیل که در سرسیلندر قرار دارد و به وسیلۀ آن جرقه به داخل سیلندر زده می شود و گاز منفجر می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمر
تصویر شمر
آبگیر، تالاب، برای مثال همچو روی رومیان از ابر رنگین شد چمن / همچو موی زنگیان از باد پرچین شد شمر (قطران - ۱۱۱)، حوض کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمخ
تصویر شمخ
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمو
تصویر شمو
رفعت و بلندی، علو، عز
فرهنگ لغت هوشیار
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنشگر سر کوفت زننده واحد شم: یکبار بوییدن، بوی اندک، مقدار کم اندک: شمتی از احوال خود بیان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمد
تصویر شمد
پارچه نازکی از کتان که در وقت خوابیدن بر روی کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمل
تصویر شمل
چارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمظ
تصویر حمظ
بیفشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شما
تصویر شما
ضمیر جمع مخاطب، ضمیر شخصی منفصل دوم شخص جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمر
تصویر شمر
شمارنده و تعداد کننده، اختر شمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمم
تصویر شمم
نزدیکی، دوری از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمن
تصویر شمن
راهب بودایی یا برهمایی، بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمق
تصویر شمق
دیوانه واری شادی دیوانه وار
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی که از مخلوط پیه و آهک و اسید سولفوریک میسازد و میان آن فتیله قرار میدهند که برای روشن کردن، و نیزآلتی است در موتور اتومبیل که در سر سیلندرها قرار دارد و بوسیله آن جرقه بداخل سیلندر زده میشود، موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمط
تصویر شمط
دیگ افزار، تابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمش
تصویر شمش
طلا و نقره گداخته و در ناوچه آهنین ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمز
تصویر شمز
بیزاری رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمه
تصویر شمه
((شَ مَّ))
بوی خوش، اندک، کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمه
تصویر شمه
((ش مَ))
اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند، سرشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمن
تصویر شمن
راهب بودایی یا برهمایی، بت پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمل
تصویر شمل
((شَ مْ یا مَ))
گروه، جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمل
تصویر شمل
((شَ مَ))
چارق، کفش چرمی ساده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمع
تصویر شمع
((شَ))
موم، آلتی که از موم یا پیه سازند و در میان آن فتیله ای قرار دهند و آن را برفروزند تا روشنایی دهد، آلتی در انتهای سیلندر و روی سرسیلندر که روی موتور اتومبیل نصب می شود
فرهنگ فارسی معین
((ش))
طلا و نفره گداخته که در ناوچه ریخته و به شکل شوشه و میله درآورده باشند، هر فلزی که هنوز به آن شکل نداده یا با آن چیزی نساخته باشند
فرهنگ فارسی معین