جدول جو
جدول جو

معنی شمردگی - جستجوی لغت در جدول جو

شمردگی
(شِ / شُ مَ / مُ دَ / دِ)
تعداد. شمار. (ناظم الاطباء) ، وضوح و روشنی در سخن: با شمردگی سخن می گفت. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شمار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردنگی
تصویر مردنگی
فانوس بزرگ شیشه ای که سر و ته آن باز است و شمع یا چراغ را درون آن می گذارند، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغبانه، چراغ بادی، فانوس، چروند، قندیل، چراغ پرهیز، چراغ واره، چراغ بره، چراغدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمردگیا
تصویر زمردگیا
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود
بنگ، فنگ، بنج، زمرّد گیاه، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمندگی
تصویر شرمندگی
خجلت، شرمساری، شرمنده شدن، شرمنده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمیدگی
تصویر رمیدگی
ترس و گریز، حالت فرار و گریز از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژمردگی
تصویر پژمردگی
حالت پژمرده بودن، پلاسیدگی، کنایه از افسردگی، برای مثال به کار اندر آی این چه پژمردگی ست / که پایان بیکاری افسردگی ست (نظامی۶ - ۱۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستردگی
تصویر ستردگی
پاک شدگی، محوشدگی، سترده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
کجی، پیچیدگی، حالت خمیده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریدگی
تصویر شوریدگی
پریشانی، آشفتگی، عشق و جنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزردگی
تصویر آزردگی
رنجیدگی، دلتنگی، رنجش، زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
افسردگی، پژمردگی، غمگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریدگی
تصویر شاریدگی
حالت و چگونگی شاریده
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ مَ / مُ دَ)
قابل شمردن. قابل شمارش. شایستۀ شمار و محاسبه. معدود، چون: گردو، خیار و بادنجان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ لی ی)
دراز. (از اقرب الموارد). شمردل. رجوع به شمردل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دا)
نام گیاهی یا درختی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
مرده بودن. ممات. مقابل زندگی به معنی حیات: رحمت ایزد بر او باد در مردگی و زندگی. (تاریخ بیهقی ص 309).
مردگی کفر و زندگی دین است
هر چه گفتند مغز آن این است.
سنائی.
ای حیات عاشقان در مردگی
در نیابی جز که در دل بردگی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته (لاتینی معرب فرهنگ فارسی معین) زمرد (اوزومبرت) دو بال پارسی است شاهدانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریدگی
تصویر شوریدگی
پریشانی آشفتگی، عشق تا سر حد جنون، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردگی
تصویر مردگی
مرده بودن مقابل زندگی: رحمت ایزدی بر او باد در مردگی و زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
ساختگی، بسیج، تهیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
نفخه، حالت دمیدن، آماس، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمندگی
تصویر چمندگی
خرامندگی، رفتار بناز و خرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردگی
تصویر آزردگی
صدمه، جراحت، خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمزدگی
تصویر شرمزدگی
خجالت، شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمندگی
تصویر شرمندگی
خجلت شرمنده بودن شرمساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترنگی
تصویر شترنگی
نان شترنگی، بوب شترنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژردگی
تصویر پژردگی
پژرده شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمردگی
تصویر پژمردگی
افسردگی، غمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیدگی
تصویر رمیدگی
ترس، هول و هراس، گریز و فرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
کوچکی، صغیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
انحنا، کجی، پیچیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستردگی
تصویر ستردگی
سترده شدن، یا ستردگی و روشنایی. محاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همریگی
تصویر همریگی
توارث، وراثت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماردگی
تصویر گماردگی
ماموریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
انحنا
فرهنگ واژه فارسی سره