جدول جو
جدول جو

معنی شمرداه - جستجوی لغت در جدول جو

شمرداه
(شَ مَ)
ماده شتر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهمردان
تصویر شهمردان
(پسرانه)
نام پسر ابولخیر، اخترشناس و ریاضیدان ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرداد
تصویر شهرداد
(پسرانه)
هدیه شهر، نام قدیم شهر اهواز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمرگاه
تصویر کمرگاه
کمر، جایی که کمربند بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمرنده
تصویر شمرنده
کسی که چیزی را می شمارد، شمارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمرده
تصویر شمرده
شمارده، شماریده، حساب شده، به شمارآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهردار
تصویر شهردار
رئیس شهرداری، نگهدارندۀ شهر، نگهبان شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمرکاه
تصویر عمرکاه
کاهندۀ عمر، آنچه عمر را می کاهد و تلف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
جای شمع، ظرفی که در آن شمع برای روشن کردن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ مَ دَ لَ)
ماده شتر خوب صورت نیکوخلقت. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شمردل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُمَ / مُ دَ / دِ)
تعدادشده. حساب شده و در حساب آمده. (ناظم الاطباء). مخفف شمارده که بمعنی شمار کرده و معدود است. (آنندراج). معدود. (دهار).
- دم شمرده، معدود. نفس قابل شمارش:
تو سالیانها خفتی و آنکه بر تو شمرد
دم شمردۀ تو یک نفس زدن نغنود.
ناصرخسرو.
- سرای شمرده، خانه ای که در آن خراج را جمعآوری می کردند: آن سرای که خراج اندر او ستانند آنراسرای شمرده نام کردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). رجوع به شمره، سمره و شمرج شود.
- ناشمرده، شمارش نشده. بیمر. بیحساب. سنجیده نشده:
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند.
نظامی.
، محسوب. در شمار آمده. حساب شده. (یادداشت مؤلف) ، متعدد. (فرهنگ لغات ولف) :
ز زر و زبرجد نثاری گران
شمرده ز هر گونه ای گوهران.
فردوسی.
که افراسیاب آمد و صدهزار
گزیده ز ترکان شمرده سوار.
فردوسی.
، روشن. واضح. آشکار: شمرده گفتن، واضح گفتن. شمرده حرف میزند، روشن حرف میزند. (یادداشت مؤلف).
- شمرده خواندن، پیدا خواندن. هموار خواندن. آرمیده خواندن. ترتیل. (یادداشت مؤلف). کلمات را کامل و غیر شکسته خواندن به تأنی.
، حزم. احتیاط. (آنندراج).
- شمرده خوردن ساغر، با حزم و احتیاط خوردن شراب. حساب شده و به اندازه خوردن:
در روز ابر باید ساغر شمرده خوردن
یعنی بود برابر با قطره های باران.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- شمرده زدن قدم، با احتیاط گام برداشتن. (از آنندراج) :
قدم شمرده زند حسن در قلمرو خط
چو عاملی که بپای حساب می آید.
صائب.
- شمرده زدن نفس، با حزم و احتیاط نفس زدن. (از آنندراج) :
نفس شمرده زن ای بلبل نواپرداز
که رنگ گل به نسیم بهار برخیزد.
صائب.
نفس شمرده زدن ذکر اهل عرفان است.
صائب.
- گریۀ شمرده، گریه ای که از روی حزم و احتیاط باشد. (از آنندراج) :
از گریۀ شمردۀ من شد جهان خراب
ای وای اگر به آبله ای نیشتر زنم.
صائب (از آنندراج).
، تمام. کامل. آزگار. معین. (یادداشت مؤلف) :
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار.
منوچهری.
عمر شمرده رافدای طاعت و بندگی او کردند. (بهاءالدین ولد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
ماده شتر شتاب رو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی و وزن شمرداه است. (از اقرب الموارد). رجوع به شمرداه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهردار
تصویر شهردار
حافظ نظم و شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرکاه
تصویر عمرکاه
تلف کننده عمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمرگاه
تصویر کمرگاه
محلی که کمر بند یا تنگ بر آن قرار گیرد کمر بست میان: (مویت نهاده سر بکمر گاه تو مگر آمد که با تو دست هوس در کمر کند)، (سلمان ساوجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمردار
تصویر کمردار
خادم ملازم خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب و مربوط به مردان: حمام مردانه، دلیر شجاع: و اگر مردی را فرستد که دلیر بود و مردانه و آداب سواری نیک داند و مبارز بود سخت صواب باشد، مانند مردان، شجاعانه: ای باخته گوی هنر وساخته تدبیر ای تاخته شاهانه و مردانه ببغداد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
ظرفی که در آن شمع چراغ را میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف شیرخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروجه
تصویر شمروجه
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارگاه
تصویر شمارگاه
دیوان محاسبات، دفتر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمردات
تصویر تمردات
جمع تمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
حساب کرده شماره کرده، محسوب داشته، واضح با فاصله: شمرده صحبت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرده
تصویر شمرده
((ش یا شُ مُ دِ یا دَ))
حساب کرده، شماره کرده، محسوب داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
((اَ مُ یا مِ))
مرداد، بی مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسلی (مرد یا زن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
شکنبه بره و بزغاله و گوسفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهردار
تصویر شهردار
نگه دارنده شهر، رییس شهرداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتردار
تصویر شتردار
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
شماله دان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمرده
تصویر شمرده
محسوب
فرهنگ واژه فارسی سره
محسوب، واضح، شماره شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد