جدول جو
جدول جو

معنی شمالاً - جستجوی لغت در جدول جو

شمالاً
(نَ فَ گُ دَ)
مقابل جنوباً. از سمت شمال. از طرف شمال. حد شمالی: شمالاً به زمین فروشنده محدود است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیلا
تصویر شمیلا
(دخترانه)
بانوی بزرگوار، نسیم شمال، باد شمال، منسوب به شمیل، از نامهای ارمنی ایرانی به معنی بانوی بزرگوار، شمیل (عربی) + ا (فارسی)،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شماساس
تصویر شماساس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سالاری بزرگ و برگزیده در سپاه توران زمان افراسیاب پادشاه تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ / شِ)
جمع واژۀ شمال و شمال. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به شمال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یارمندی نمودن بر کاری. (منتهی الارب) (صراح). مساعدت. (از اقرب الموارد). معاونت. (مصادر زوزنی). یاری کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ گُ سَ / سِ دَ)
هر آنچه روبرو گفته شود. ضد کتبی. (ناظم الاطباء). بمشافهه. بزبان. لفظاً. حضوراً. زبانی. نه به پیغام. برخلاف پیغام. برخلاف کتباً. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَوْ وا)
جمع واژۀ شوّال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شوّال شود
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا)
جمع واژۀ شلاله. (یادداشت مؤلف).
- شلالات نیل، جنادل آن. (دمشقی). رجوع به شلاله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام پهلوانی تورانی. (ناظم الاطباء). نام مبارزی بوده تورانی که به دست قارن پسر کاوه کشته شد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). شماس:
شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان سپرد.
فردوسی.
رجوع به شماس شود
نام پهلوانی ایرانی. (ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی در لشکر سیاوش و شماساش نیز گفته اند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شملول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شملول شود، متفرق. پریشان: ذهبوا شمالیل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ شکافته و کفته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ لی یَ)
منسوب به شمال. (ناظم الاطباء).
- بلاد شمالیه، شهرهایی که در جانب شمال کرۀ ارض واقع شده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنچه را از بوی خوشها که بویند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : اوانی زر و سیم مشحون به شمامات کافور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
ضمیر منفصل دوم شخص جمع. امروزه از ضمایر شخصی (ما) و (شما) را در تداول عامه با (ها) جمع بندند: ماها، شماها. ولی به حکم شواهد بدست آمده در زبان ادب قدیم (ما) و (شما) را جمع می بسته اند آن هم با (ان) نه با (ها) به صورت مایان و شمایان:
قوم را گفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صواب است صواب است صواب.
فرخی.
شمایان را از این اخبار تفصیلی دادم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57). لشکر را گفت فردا شمایان را مثال داده آید که سوی هرات بر چه جمله باید رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). گفتا بزرگ غلطا که شمایان را افتاده است که اگر قدم شما از خراسان بجنبد هیچ جای بر زمین قرار نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582). شمایان را باید اینجا احتیاط کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). رجوع به شما شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
فضایل و کمالها و فضیلتها. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ کمال. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمال شود.
- جامع کمالات، کسی که دارای همه فضایل باشد. (ناظم الاطباء) : و جد آنان میرزا ابوالقاسم از سادات عالیشأن و جامع کمالات صوری و معنوی و در خدمت سلاطین معزز بود. (عالم آرای عباسی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
تماماً و همگی و سراسر و بی کسر و نقصان. (ناظم الاطباء). بطور کامل و بی نقص و عیب. بغایت. بالمره. بالکله
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چیزهائی که در برمیگیرد. مشمولات، جزئی از موضوع مشمول، املاک غیرمفروز. املاک تقسیم نشده، مال مورد شرکت که مالکیت آن مشمول چند شخص باشد، زمینی که از طرف عموم نگاهداری شود. (اشتنگاس). شاملات ظاهراً جمع شامل است اما این صورت و معانی فوق جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ کَ دَ)
کاملاً و بتمامه و همگی و بدون باقی. (ناظم الاطباء). یکسر. یکسره. یک رهه. همه رهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تمامی. رجوع به تمامی و تمام و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شُ دَ)
خلاصهً. مختصراً. ایجازاً. بالاجمال. بالجمله. مقابل تفصیلاً
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خماله. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ تَ)
به تبع و به پیروی دیگران.
- شمولاً و استقلالاً، استقلالاً کنایه از کردن کاری به ذات خود بی اتباع و رفاقت دیگران و شمولاً، یعنی بالتبع و به پیروی دیگری بکاری درآمدن چنانچه پادشاهی تابع پادشاهی شود جمیع امراء همراهش نیز مطیع آن پادشاه غالب شوند و نصب لفظ شمول و استقلال به جهت آن است که به محل خود درترکیب حال واقع شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
اپاختری باختری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شملال
تصویر شملال
چپ رو در روی راست شتر تند رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالات
تصویر شالات
جمع شال، ازپارسی شال ها به گونه رمن سوسمارماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمامات
تصویر شمامات
خوشبویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن پنجه شاخه ها شاخه های کوچکی که بر سر یک شاخه روید، پاره پاره ها جامه های پاره، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمالات
تصویر کمالات
جمع کمال، شایستگی ها، دانایی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالاه
تصویر ممالاه
ممالات در فارسی: یار مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالات
تصویر ممالات
یاری کردن کمک کردن، یاری مدد. کمک کردن، یارمندی، مساعدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمالاً
تصویر اجمالاً
((اِ لَ نْ))
به طور خلاصه و مبهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماماً
تصویر تماماً
((تَ مَ نْ))
همه، همگی، کلاً جمعاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاملاً
تصویر کاملاً
((مِ لَ نْ))
به طور کامل، تماماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمالات
تصویر کمالات
((کَ))
جمع کمال، فضایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممالات
تصویر ممالات
((مُ))
کمک کردن، یاری، کمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمالات
تصویر کمالات
شایستگی ها، شایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره