معنی ممالات
ممالات
((مُ))
کمک کردن، یاری، کمک
تصویر ممالات
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ممالات
ممالات
ممالات
یاری کردن کمک کردن، یاری مدد. کمک کردن، یارمندی، مساعدت
فرهنگ لغت هوشیار
کمالات
کمالات
شایستگی ها، شایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
مقالات
مقالات
گُفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
ممارات
ممارات
جنگ کردن، جدال کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
ممالحت
ممالحت
با هم نان ونمک خوردن، به هم اعتماد کردن
فرهنگ فارسی عمید
مماشات
مماشات
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
مبالات
مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
موالات
موالات
با هم دوستی و پیوستگی داشتن، یاری داشتن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
معالات
معالات
بلند کردن، بلند قرار دادن، در بلندی با کسی معارضه کردن
فرهنگ فارسی عمید