جدول جو
جدول جو

معنی شماسیان - جستجوی لغت در جدول جو

شماسیان
(شَمْ ما)
کسانی که بر کیش شماس آتش پرست می باشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از برهان). قومی که کافر باشند. (غیاث). نام جماعتی که دین شماس عدل ترسا داشته باشند و ایشان را به عربی شماسی به تشدید میم گویند و این لغت عربی است. (آنندراج) (انجمن آرا) ، کشیشانی که موی میانۀ سر خود را میتراشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریان
تصویر ماریان
(دخترانه)
انگلیسی از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شماساس
تصویر شماساس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سالاری بزرگ و برگزیده در سپاه توران زمان افراسیاب پادشاه تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
باد کردن عضوی از بدن، ورم کردن، آماس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناسیدن
تصویر شناسیدن
شناختن، آشنا شدن، واقف شدن، دانستن، اشناسیدن، اشناختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دی دَ)
گندیدن و بدبو شدن. (ناظم الاطباء). متعفن شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قومی شبانکاره ای کوه نشینند مردمانی بشاشند مفسد و راهزن و مقام در قهستان گرمسیر دارند و اکنون ضعیف حالند و اتابک ایشان را عاجز گردانیده است و سران ایشان هلاک کرده و برداشته. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 167)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ سَ)
به صیغۀ تثنیه، نام دو جنت در مقابل فردوس. (آنندراج) (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ عِ)
جایی که در آن شمعهای افروخته بسیار باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که شمع فروزان بسیار باشد از عالم (از قبیل) شررستان. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی عالمیان. (آنندراج). (از: ’زمانی’، منسوب به زمان، عالم + ’ان’، علامت جمع). رجوع به زمانی و زمان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ فَ دَ)
تعریف کردن و شناساندن. (آنندراج) ، شناختن، دریافتن، فهمیدن و واقف شدن. (ناظم الاطباء) ، تشخیص دادن. بازشناختن:
موبمو و ذره ذره مکر نفس
می شناسیدند چون گل از کرفس.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَدْ دا دی)
نام دو سلسله از شاهان که بر نواحی ارمنستان و آذربایجان حکومت کردند. دستۀ اول شدادیان گنجه اند که به دست محمد بن شداد در حدود 340 هجری قمری تأسیس شد و تا اواخر قرن پنجم دوام کرد. و دوم شدادیان آنی که از495 هجری قمری آغاز گردید و تا اواخر قرن ششم پایید. رجوع شود به شهریاران گمنام کسروی (ص 270 تا 329)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
تثنیۀ شکاعی ̍. دو بوتۀ چرخله. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شکاعی شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
یسوعی و نویسندۀ اسپانیایی. او راست مجموعه ای در بذله گویی. متولد 1601 میلادی و متوفی در 1658 م
لغت نامه دهخدا
بنقل هرودت یکی از شش طایفۀ شهری وده نشین قوم پارس است، (از ایران باستان ج 1 ص 227)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
آشفتن. اضطراب کردن. پریشان کردن. حیران کردن. آشفته کردن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) ، پریشان شدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، بیهوش شدن. (ناظم الاطباء) ، بیهوش گشتن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، ترسانیدن. (ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از انجمن آرا) ، نفس نفس زنان گردیدن از تشنگی و دم بدم نفس کشیدن از تشنگی. (ناظم الاطباء) (از برهان). تاسه. به شماره افتادن نفس. بهر
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل که در 18 هزارگزی جنوب خاوری سولده و 12 هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره واقع است. دشت و معتدل است و 470 تن سکنه دارد. آبش از وازرود. محصولش برنج لبنیات و کمی غله. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. اهالی این آبادی در تابستان به ییلاق بلده می روند و بعضی مردم بلده در زمستان به این آبادی می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شامستان. دهی است. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای بلخ جزو رستاق نهر غربنکی. از آنجاست ابوزیداحمد بن سهل بلخی متکلم معروف. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
ضمیر منفصل دوم شخص جمع. امروزه از ضمایر شخصی (ما) و (شما) را در تداول عامه با (ها) جمع بندند: ماها، شماها. ولی به حکم شواهد بدست آمده در زبان ادب قدیم (ما) و (شما) را جمع می بسته اند آن هم با (ان) نه با (ها) به صورت مایان و شمایان:
قوم را گفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صواب است صواب است صواب.
فرخی.
شمایان را از این اخبار تفصیلی دادم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57). لشکر را گفت فردا شمایان را مثال داده آید که سوی هرات بر چه جمله باید رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). گفتا بزرگ غلطا که شمایان را افتاده است که اگر قدم شما از خراسان بجنبد هیچ جای بر زمین قرار نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582). شمایان را باید اینجا احتیاط کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). رجوع به شما شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در جلگه. معتدل مالاریائی است و دارای 720 تن سکنه میباشد. از سیمین رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، توتون، چغندر و حبوب. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نِ / نَ دَ)
تمیدن. آماهیدن. نفخ.انتفاخ. ورم. تورّم. تهبﱡج. حدر. باد کردن. دروء. تفرّق. ورم کردن. نفخ کردن. منتفخ شدن. متورم شدن: و امیه بن خلف آماسیده بود (پس از مرگ) دست بدان نتوانستند کردن سنگهای بسیار بر وی افکندند. (ترجمه طبری بلعمی). و ابولهب بیمار بود چون این خبر بشنید (خبر شکست کفار به بدر) سیاه گشت و بیاماسید، و دیگر روز بمرد. (ترجمه طبری بلعمی.).
بقول ماه دی آبی که ساری باشد و لاغر
بیاساید شب و روز و بیاماسد چو سندانها.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از عباسیان
تصویر عباسیان
فرزندان عباس که به فرمانروایی رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناسیان
تصویر سناسیان
هندی نام گروهی از درویشان هندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسیات
تصویر حماسیات
جمع حماسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
باد کردن ورم کردن تورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
((شَ دَ))
به بانگ و غریو داشتن، رماندن، آشفته کردن، پریشان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
((دَ))
باد کردن، ورم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمارگان
تصویر شمارگان
تیراژ، تعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دماسبیان
تصویر دماسبیان
اکیزه تینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماسیدن
تصویر آماسیدن
تورم کردن، ورم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
طیور
فرهنگ واژه فارسی سره
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی