تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدَن، میختَن، اِدرار کَردَن، شاشِدَن، شاش زَدَن، گُمیز کَردَن، میزیدَن، گُمیختَن، گُمیزیدَن
خلانیدن. خراشیدن. مجروح کردن. شخاریدن و شخار دادن در تداول مردم قزوین درست به معنی فشردن و فشار دادن است و خشاردن و خشار دادن نیز همین است: آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخایی. ناصرخسرو
خلانیدن. خراشیدن. مجروح کردن. شخاریدن و شخار دادن در تداول مردم قزوین درست به معنی فشردن و فشار دادن است و خشاردن و خشار دادن نیز همین است: آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخایی. ناصرخسرو
شیار کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). گاوآهن راندن در زمین. (ناظم الاطباء). مصدر شیار است بمعنی شیار کردن. و زمین را شکافتن و راندن به جهت زراعت، و شدیاریدن هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، آماده کردن زمین جهت زراعت و کشت، تخم افشاندن در زمین، کشتکاری کردن. (ناظم الاطباء). بمعنی زراعت کردن هم آمده است. (برهان) (آنندراج). - بازشیاریدن، زیرورو کردن زمین: و اذا القبور بعثرت (قرآن 4/82) ، و آنگه که گورها بازشیارند و زیرورو کنند. (ابوالفتوح ج 5 ص 485). ، نگریستن و نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
شیار کردن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). گاوآهن راندن در زمین. (ناظم الاطباء). مصدر شیار است بمعنی شیار کردن. و زمین را شکافتن و راندن به جهت زراعت، و شدیاریدن هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، آماده کردن زمین جهت زراعت و کشت، تخم افشاندن در زمین، کشتکاری کردن. (ناظم الاطباء). بمعنی زراعت کردن هم آمده است. (برهان) (آنندراج). - بازشیاریدن، زیرورو کردن زمین: و اذا القبور بعثرت (قرآن 4/82) ، و آنگه که گورها بازشیارند و زیرورو کنند. (ابوالفتوح ج 5 ص 485). ، نگریستن و نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
منصوب کردن: گماریده ست زنبوران به من بر همی درّد به من بر پوست زنبور. منوچهری. حسن اعیان را گفت کسان گمارید تا خلق عامه را بگذارند تا از دروازه های شهر بیرون آیند. (تاریخ بیهقی). نگهبان گمارید چندی بر اوی وز آنجا به تاراج بنهاد روی. اسدی. ، فشاردن دندانها در هنگام خشم و غضب، زور کردن و مجبور نمودن، دوختن. (ناظم الاطباء) ، تبسم کردن. انکلال: اعرابی بگمارید، مصطفی گفت: یا اعرابی ! همانا خنده در این موضع دلیل استهزاء باشد. (تاریخ بیهقی ص 203). گفت: مختصر ملکی بود که هر روز در آن ملک چون بوسعید و بوالقاسم هفتادهزار فرانرسد و هفتادهزار برسد این میگفت و میگمارید. (اسرار التوحید). و چون کار او با فرّ و شکوه شد و لشکر و حشم انبوه، اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین بیرون آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به گماردن شود. - گماریدن یاسه، دفع حسرت کردن. برآوردن آرزو: بر صورت ایشان تماثیلی سازیم تا یاسۀ دیدار ایشان بدان تماثیل بگماریم. (تفسیر ابوالفتوح). - واگماریدن، باز کردن دندانها در هنگام خندیدن و خشم کردن و تبسم کردن. (ناظم الاطباء)
منصوب کردن: گماریده ست زنبوران به من بر همی درّد به من بر پوست زنبور. منوچهری. حسن اعیان را گفت کسان گمارید تا خلق عامه را بگذارند تا از دروازه های شهر بیرون آیند. (تاریخ بیهقی). نگهبان گمارید چندی بر اوی وز آنجا به تاراج بنهاد روی. اسدی. ، فشاردن دندانها در هنگام خشم و غضب، زور کردن و مجبور نمودن، دوختن. (ناظم الاطباء) ، تبسم کردن. انکلال: اعرابی بگمارید، مصطفی گفت: یا اعرابی ! همانا خنده در این موضع دلیل استهزاء باشد. (تاریخ بیهقی ص 203). گفت: مختصر ملکی بود که هر روز در آن ملک چون بوسعید و بوالقاسم هفتادهزار فرانرسد و هفتادهزار برسد این میگفت و میگمارید. (اسرار التوحید). و چون کار او با فرّ و شکوه شد و لشکر و حشم انبوه، اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین بیرون آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به گماردن شود. - گماریدن یاسه، دفع حسرت کردن. برآوردن آرزو: بر صورت ایشان تماثیلی سازیم تا یاسۀ دیدار ایشان بدان تماثیل بگماریم. (تفسیر ابوالفتوح). - واگماریدن، باز کردن دندانها در هنگام خندیدن و خشم کردن و تبسم کردن. (ناظم الاطباء)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضَّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
آماردن. شمردن. بحساب آوردن، مجازاً، اهمیت دادن. محلی نهادن. بروی خود آوردن: ساعتکی روی پیش دار و بهش باش کار بمن مان و برمگرد و میامار. سوزنی. تو از سر نغزی ّ و لطیفی ّ و ظریفی می دان همه افعال من و هیچ میامار. سوزنی
آماردن. شمردن. بحساب آوردن، مجازاً، اهمیت دادن. محلی نهادن. بروی خود آوردن: ساعتکی روی پیش دار و بِهُش باش کار بمن مان و برمگرد و میامار. سوزنی. تو از سر نغزی ّ و لطیفی ّ و ظریفی می دان همه افعال من و هیچ میامار. سوزنی