جدول جو
جدول جو

معنی شمارگان - جستجوی لغت در جدول جو

شمارگان
تیراژ، تعداد
تصویری از شمارگان
تصویر شمارگان
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظارگان
تصویر نظارگان
نظّاره، جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه از مادر به فرزند برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
برگزیدگان. منتخبان:
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
تماشائیان. تماشاگران. نظارگان (ن ظ ظا ر / ر) . نظارگیان:
مائیم نظارگان غمناک
زین حقۀسبز و مهرۀ خاک.
خاقانی (از آنندراج).
جمع کرد از خلایق انبوهی
برکشید از نظارگان کوهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان ’ایراندگان’ است که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان رودشت است که در بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان واقع است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه به فرزند رسیده باشد از مادر. مقابل پدرگان. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حافظ شکار. نگهدار شکار. که نگاهبانی و حفاظت شکارگاه کند: قسور، شکاربان تیرانداز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محل شکار. جای صید کردن. آنجا که صید فراوان باشد. نخجیرگاه. (فرهنگ فارسی معین). صیدگاه. نخجیرگه. (یادداشت مؤلف). نخجیرگاه و ناحیه ای که در آن صید میکنند و محل صید. (ناظم الاطباء). شکارستان:
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکارگاه سره.
عنصری.
احمد (سامانی) را به شکارگاه بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). برنشست روزهای سخت صعب سرد... و به شکارگاه رفت. (تاریخ بیهقی). در سواری و انواع سلاح کار فرمودن و میدان و شکارگاه چنان یافت که هیچکس به گرد او نمیرسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86). باز مونس شکارگاه ملوک است. (نوروزنامه). توتل روزی به شکارگاه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص). و سیف را غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند. (مجمل التواریخ و القصص). این شکارگاه من است. (کلیله و دمنه).
تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن.
نظامی.
در طرف چنان شکارگاهی
خرسند شده به گرد راهی.
نظامی.
انوشیروان عادل در شکارگاهی صیدی کباب میکرد. (گلستان). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان).
شکارگاه معانی است کنج خلوت من
زه کمان شکارم کمند وحدت من.
کلیم کاشانی (از آنندراج).
، تصویر نخجیر و نخجیرگاه در روی دف. شکارستان:
از حیوان شکارگاه دف آواز
تهنیت شاه را مدام برآمد.
خاقانی.
و رجوع به شکارستان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ شَ وَ دَ / دِ)
شفا رساننده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) :
از هیچ کسی به هیچ دردی
تسکین شفارسان ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شُ)
آخرین محکمۀ قضاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محاسب. (آنندراج). حساب کننده. محاسب. حساب نویس. (ناظم الاطباء). حاسب. (دهار). حساب. شمارگر. (یادداشت مؤلف) : عمر... سایب بن اقرع را که مولای بنی ثقیف بود و دبیر شمارگیر بود بفرستاد او را که اگر ظفر باشد و غنیمت باشد، او قسمت کند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق
خوش آن شمار که باشد شمارگیرش یار.
فرخی.
شمارگیر بیابد شمارۀ گردون
کرانۀ هنر تو نیابد او به شمار.
عنصری.
این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). رجوع به شمارگر شود، دوست گیرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
تعداد کردن و شمردن. حساب کردن. شمار کردن. اندازه کردن. (ناظم الاطباء). حساب کردن. (آنندراج). شمردن: پس چون لیث علی را به بغداد بردند و سبکری خویشتن را از جملۀ بندگان مقتدر شمارید. (تاریخ سیستان) ، شمرده شدن. حساب شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شمردن و شماردن شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
کسانی که بر کیش شماس آتش پرست می باشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از برهان). قومی که کافر باشند. (غیاث). نام جماعتی که دین شماس عدل ترسا داشته باشند و ایشان را به عربی شماسی به تشدید میم گویند و این لغت عربی است. (آنندراج) (انجمن آرا) ، کشیشانی که موی میانۀ سر خود را میتراشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
جمع واژۀ ستاره:
امروز که آفتاب دارم در جنگ
نشگفت گر از ستارگان دارم ننگ.
فرخی.
- ستارگان ایستاده، آنانند که بر همه آسمان پراکنده اند و دوری ایشان همیشه یکسان است و بپارسی ایشان را بیابانی خوانند. (التفهیم ص 60).
- ستارگان برجاوران، ثابتات و سیارات. (آنندراج).
- ستارگان متحیر، عبارتند از: زحل، مریخ، زهره و عطارد. (التفهیم ص 78).
- ستارگان همیشه نهان و همیشه آشکار، بنام ابدی الظهور و ابدی الخفا. (التفهیم ص 178)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مرکب از چهار + قاش قسمتی که از چیزی چون سیب و به و هندوانه و خربزه و غیره جدا کنند، چارقاش، چهاربرش مساوی است از مجموع برشهای چهارگانه چیزی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. دارای 560 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و انگور و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو و قهوه خانه ای کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا رَ / رِ)
تماشاچیان. نظارگیان. جمع واژۀ نظاره به معنی تماشاچی و بیننده و تماشاگر است:
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.
نظامی (از آنندراج).
در گوشۀامید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم.
حافظ.
دلها به یک نظاره ز نظارگان گرفت
از یک گشاد تیر بلا صد نشان گرفت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
موقف. مقام. (یادداشت مؤلف) ، دفترخانه. (ناظم الاطباء) ، دیوان محاسبات. (یادداشت مؤلف). آخرین محکمۀ قضاوت. (ناظم الاطباء) : کاشکی تا من خاک بودمی... و مرا به شمارگاه نیاوردندی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 466). رجوع به شمارکار شود، موقف در قیامت. آنجا که حساب پرسند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزاران. هزار: هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند. (تاریخ بیهقی) ، مرتبۀ چهارم اعداد دهدهی که پس از صدگان است و آن شامل اعداد چهاررقمی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
الوف درمراتب عدد: (وچهارم مرتبه الوف نام است. واندراوازهزارتانه هزاربود و افزودن هزارگان)
فرهنگ لغت هوشیار
این رمن ساختگی را به هر دو گونه برخی از سرایندگان در چامه های خود آورده اند بینندگان گروه بیننده تماشاگران: لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد، بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید: آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره... (منوچهری. د. 134)، جمع نظارگان: آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان. (منوچهری. چا. کازیمیرسکی ج 1 ص 177) توضیح در شعر بتخفیف هم آید: ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک. (خاقانی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاطگان
تصویر مشاطگان
رمن بندی فارسی آرایشگران چهرآرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از مادر مقابل پدرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستارگان
تصویر ستارگان
جمع ستاره، عبارتند از زحل، مریخ، زهره، عطارد، مشتری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارگاه
تصویر شمارگاه
دیوان محاسبات، دفتر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزارگان
تصویر هزارگان
نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
((دَ))
آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر، مق.پدرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکارگاه
تصویر شکارگاه
محل شکار، جای صید کردن، نخجیرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرشمارگان
تصویر پرشمارگان
کثیر الانتشار
فرهنگ واژه فارسی سره
صیدگاه، نخجیرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که ستارگان متفرق و آشفته شدند، دلیل که پادشاهان متفرق شوند و کارشان بد گردد. اگر بیند که ستارگان سعد بهم جمع شدند و حالشان نیک بود، دلیل است احوال پادشاهان نیکو و پسندیده بود. اگر بیند که ستارگان را همی خورد، دلیل که از پادشاه وی را منفعت رسد. اگر بیند که ستارگان از خانه او برآمدند، دلیل است که او را فرزندان باشد که مقرب پادشاه گردند. اگر بیند که ستارگان مطیع و فرمانبردار او شدند، دلیل که پادشاهی یابد. اگر بیند که با ستارگان سخن نیکو گفت، دلیل است پادشاه عادل و دادگر بود. اگر به خلاف این بیند، پادشاه ظالم و ستمگر بود. اگر بیند که ستارگان با هم جنگ و نبرد کردند، دلیل که در آن دیار جنگ و کارزار افتد. اگر بیند که ستارگان را فرا گرفت و در آستین نهاد، دلیل است که مال حاصل کند. جابر مغربی گوید: اگر بیند که از جمله ستارگان یک ستاره در برابر وی آشفته و متحیر گردید و در کنار او افتاد، دلیل که او را فرزند عزیز و گرامی در وجود آید. اگر بیند که ستاره طالع در منزل خویش است، دلیل کند که نسلش زیاده گردد. اگر بیند که ستاره را همی بوسید، دلیل است بزرگی را از لشگر پادشاه خدمت کند. ابراهیم کرمانی گوید: دیدن ستارگانی که مردم به وی راه برند، دلیل است برخیر و بزرگی و منفعت و دیدن ستارگان که مردم آن ها می پرستند، دلیل بر شر و مضرت کند. ابراهیم بن عبدالله کرمانی
ستارگان درخواب، دلیل کند بر بزرگان و امیران و آفتاب، دلیل کند بر پادشاه و ماه، دلیل کند بر وزیران. اگر کسی زحل را در خواب بیند، دلیل کند که وی را با دهقانان شغلی افتد که ایشان رامال و نعمت بود، سفله و بخیل است و مکار و فریبنده بود. اگر مشتری را به خواب بیند، وی رابا پارسا و مصلح و نیکخواه کاری افتد و آن کس دادگر منصف و با ورع باشد. اگر مریخ را به خواب بیند، او را با سرهنگی خونخوار بدکردار کاری افتد. اگر زهره را به خواب بیند، دلیل است که او را با خادمان و خاتونان و زنان محتشم پیوستگی باشد و از ایشان خیر وراحت بیند. اگر عطارد را بیند، دلیل که او را پیوستگی بود با مردی عالم و دانا و حکیم و از آن مرد او را فایده رسد. اگر بیند که یکی از ستارگان با وی سخن گفت، دلیل کند که قدر و بزرگی یابد. حضرت دانیال
از ستارگان ثانیه چون شعریی و عیوق و سهیل و اکلیل و بعضی از مشرکان آنان را می پرستند، اگر یکی را به خواب بیند، دلیل است که او را با اهل ذمه و مشرکان صحبت افتد. اگر بیند که ستاره را نشان نبود توبه باید کرد. اگر بیند که ستاره روشن بر زمینی افتاد و روشنائی کم شد، دلیل کند عالم بزرگ آن دیار هلاک گردد و ستارگان روشن به تاویل عالم بود. اگر بیند که ستارگان می لرزیدند، دلیل که فتنه و آشوب در پادشاه و بزرگان افتد. اگر بیند که از آسمان ستاره بر سر وی افتاد، دلیل است که پادشاه نعمت یابد به قدر نور آن ستاره. اگر بیند که ستاره را به دست بگرفت، دلیل که او را فرزندی آید و مقرب پادشاه گردد. اگر در خانه خود ستاره بیند، دلیل است او را فرزندان بسیار بوده باشد. محمد بن سیرین
دیدن ستارگان در خواب بر نه وجه است. اول: فقیهان. دوم: عالم. سوم: قاضیان. چهارم: خلفا. پنجم: وزرا. ششم: دبیران. هفتم: خزانه داران. هشتم: مردمان جنگجوی. نهم: شاگردان.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع خیررود کنار شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی