با شقاوت و قساوت قلب و سخت دل، فقیر و تهیدست، خوار و ذلیل و مستمند و بدبخت و بیچاره. (ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر: باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر. منوچهری. از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد زاهد محرابی و کشیش کنشتی. ناصرخسرو. از دشمنش بیزار گشتم وز زمین کشورش روزی که بگریزد شقی از خواهر و از مادرش. ناصرخسرو. گر بدانی که شقی ای یا سعید آن بود بهتر ز هر فکر عتید. مولوی. ، بدکار و بدکردار. شریر. (ناظم الاطباء) : می بلرزد عرش از مدح شقی بدگمان گردد ز مدحش متقی. مولوی. ، گستاخ و بی ادب، دزد. راهزن، خونی و کشنده. (ناظم الاطباء)
با شقاوت و قساوت قلب و سخت دل، فقیر و تهیدست، خوار و ذلیل و مستمند و بدبخت و بیچاره. (ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر: باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر. منوچهری. از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد زاهد محرابی و کشیش کنشتی. ناصرخسرو. از دشمنش بیزار گشتم وز زمین کشورش روزی که بگریزد شقی از خواهر و از مادرش. ناصرخسرو. گر بدانی که شقی ای یا سعید آن بود بهتر ز هر فکر عتید. مولوی. ، بدکار و بدکردار. شریر. (ناظم الاطباء) : می بلرزد عرش از مدح شقی بدگمان گردد ز مدحش متقی. مولوی. ، گستاخ و بی ادب، دزد. راهزن، خونی و کشنده. (ناظم الاطباء)
قاضی ابوعبدالله عمر بن احمر... شقی، از اهل بغداد و معروف به ابن شق العیانی بود. وی از محمد بن ابراهیم بن منذر نیشابوری و علی بن عباس مقانعی و جز آن دو روایت شنید و دارقطنی و برقانی و ابونعیم اصبهانی و دیگران از او روایت دارند. او از شقه بشمار است. (از لباب الانساب)
قاضی ابوعبدالله عمر بن احمر... شقی، از اهل بغداد و معروف به ابن شق العیانی بود. وی از محمد بن ابراهیم بن منذر نیشابوری و علی بن عباس مقانعی و جز آن دو روایت شنید و دارقطنی و برقانی و ابونعیم اصبهانی و دیگران از او روایت دارند. او از شقه بشمار است. (از لباب الانساب)
بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قذت العین قذیا و قذیانا و قذیاو قذی ً، بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مادۀ فوق شود
بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قذت العین قَذیا و قَذَیانا و قُذیاو قَذی ً، بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مادۀ فوق شود
ما له شقذ و لا نقذ، نیست او را چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ما له شقذ و لا نقذ،نیست او را جنبش و حرکتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). - امثال: ما دونه شقذ و نقذ، چیزی که مایۀ ترس باشد یا زشت شمرده شود. (از اقرب الموارد)
ما له شقذ و لا نقذ، نیست او را چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ما له شقذ و لا نقذ،نیست او را جنبش و حرکتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). - امثال: ما دونه شقذ و نقذ، چیزی که مایۀ ترس باشد یا زشت شمرده شود. (از اقرب الموارد)
ابوبکر مطرف بن معقل شقری تمیمی. از ابن سیرین و حسن و شعبی روایت کرد، و نضر بن شمیل و ابوداود طیالسی و جز وی از او روایت دارند. اخبار او موثق است. (از لباب الانساب)
ابوبکر مطرف بن معقل شقری تمیمی. از ابن سیرین و حسن و شعبی روایت کرد، و نضر بن شمیل و ابوداود طیالسی و جز وی از او روایت دارند. اخبار او موثق است. (از لباب الانساب)
منسوب است به شقره بن نکره بن لکیزبن افصی بن عبدالقیس که قبیله ای از آنان هست. (از لباب الانساب). منسوب به شقره که نام پدر قبیله است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
منسوب است به شقره بن نکره بن لکیزبن افصی بن عبدالقیس که قبیله ای از آنان هست. (از لباب الانساب). منسوب به شقره که نام پدر قبیله است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ابوعبدالله محمد بن حسن بن محمد شقصی طوسی. در شقص اقامت داشت و از ابومحمد اسماعیل بن عمرو المقری مصری روایت شنید و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
ابوعبدالله محمد بن حسن بن محمد شقصی طوسی. در شقص اقامت داشت و از ابومحمد اسماعیل بن عمرو المقری مصری روایت شنید و ابوالقاسم هبه الله بن عبدالوارث شیرازی حافظ از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
آنکه خواب نکند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کسی که مردم و هر چیزی را چشم زند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذان شود
آنکه خواب نکند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کسی که مردم و هر چیزی را چشم زند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذان شود
ابن ایوب به مروان، جد اعلای صلاح الدین ایوبی رئیس طایفۀ ایوبیان از طوایف کرد که بمناسب مقاتله با عیسویان و مدافعه از عالم اسلام شهرتی جهانگیر دارند، (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخ او ص 195) و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شجرۀ مقابل ص 68 و ایوبیان و یوسف بن ایوب شاذی و صلاح الدین ایوبی شود یوسف بن ایوب شاذی سلطان صلاح الدین ایوبی، رجوع به صلاح الدین ایوبی و منتهی الارب ذیل ’ش ذو’ و طبقات سلاطین اسلام شجرۀ مقابل ص 68 شود
ابن ایوب به مروان، جد اعلای صلاح الدین ایوبی رئیس طایفۀ ایوبیان از طوایف کرد که بمناسب مقاتله با عیسویان و مدافعه از عالم اسلام شهرتی جهانگیر دارند، (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخ او ص 195) و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شجرۀ مقابل ص 68 و ایوبیان و یوسف بن ایوب شاذی و صلاح الدین ایوبی شود یوسف بن ایوب شاذی سلطان صلاح الدین ایوبی، رجوع به صلاح الدین ایوبی و منتهی الارب ذیل ’ش ذو’ و طبقات سلاطین اسلام شجرۀ مقابل ص 68 شود