جدول جو
جدول جو

معنی شقادیر - جستجوی لغت در جدول جو

شقادیر
انوم کراثی است. (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادیار
تصویر شادیار
(پسرانه)
شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آقامیر
تصویر آقامیر
(پسرانه)
سلطان بزرگ، امیر والامقام، آقا (مغولی) + میر (ازعربی)، نام روستایی در نزدیکی بیرجند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
عقارها، خانه ها، ملک ها، آبها و زمینهای زراعتی، جمع واژۀ عقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقادیر
تصویر مقادیر
مقدارها، اندازه ها، پاره هایی از چیز، پیمانه ها، جمع واژۀ مقدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعاریر
تصویر شعاریر
پریشان، متفرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقادیر
تصویر تقادیر
تقدیرها، نصیبها، قضا و فرمان خداوند، اندیشیدنها، اندازه گرفتن ها
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تقریر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دقرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دقرار شود، جمع واژۀ دقراره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دقراره شود، جمع واژۀ دقروره. (منتهی الارب). رجوع به دقروره شود، جمع واژۀ دقرور. (منتهی الارب). رجوع به دقرور شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خیرگی چشم. (مهذب الاسماء). ضعف بینایی یا آنچه نمودار شود مردم رابسبب ضعف بینایی از سکر و غشی و دوران سر و پینکی. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ سمدور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عقّار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسم جنس ادویه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). هر گیاه که بدان تداوی کنند. مفردات طب. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادویه که از قسم بیخ نباتات است. (غیاث اللغات) (آنندراج). دواهای نباتی. گیاهان داروئی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقّار شود: آن طبیبان را داروها و عقاقیرهاست که از هندوستان و از هر جا آرند. (تاریخ بیهقی).
گهی الوان احوال عقاقیر
که چه گرم است از آن چه خشک و چه تر.
ناصرخسرو.
هر عقاقیر که داروکدۀ بابل راست
حاضرآرید و بها بدرۀ زر باز دهید.
خاقانی.
نه پیش من دواوین است و دفتر
نه عیسی را عقاقیر است و هاون.
خاقانی.
ازین و آن دوا مطلب چون مسیح هست
زیرا اجل گیاست عقاقیر این و آن.
خاقانی.
از این دو عقاقیر صحرای دلها
در این هفت دکان گیائی نیابی.
خاقانی.
هر چه بدان ماند از ظروف و اوانی و...عقاقیر و اخلاط و توابل که هر چیز از آن از عالمی به عالمی می برند. (ترجمه محاسن اصفهان، در وصف بازار اصفهان). بر آن کوه عقاقیر بسیار است از اطراف اهل فارس بدان کوه آینده و عقاقیر چینند و جمع کنند. (تاریخ قم ص 87). آنچه اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود، ظروف طلا و نقره و... شکر و قند و عقاقیر و قهوه و... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 33) ، حدید جدید العقاقیر، آهن اصل و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عقّیر. (ناظم الاطباء). رجوع به عقّیر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
یکی شنظیر. شناظیرالجبل، اطراف کوه و کرانۀ آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنظیر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنظیر، به معنی بدخلق وفحاش. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنظیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قدح، بمعنی تیر تمام ناتراشیدۀ پر و پیکان نانهاده و تیر قمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جج قدح. (اقرب الموارد). رجوع به قدح و اقدح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از نواحی مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شودانیق. از طیور صید، صقر یا شاهین را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شحدود. (از اقرب الموارد). رجوع به شحدود شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از بازیچه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بازیچه. و واحد ندارد. (آنندراج). بازیچه ای است کودکان عرب را ولی مفرد ندارد. مانند: شعابیب. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شعروره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شعروره شود، جمع واژۀ شعرور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شعرور به معنی بادرنگ ریزه. (آنندراج). قثاء صغیر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قثاء بری صغیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قثاء وشعروره شود، پراکندگان و آن جمعی است بی واحد. (یادداشت مؤلف) : ذهبوا شعاریر بقذان او بقند حره، یعنی: رفتند پریشان و متفرق مانند مگسان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لعبنا شعاریر قذه قذه قذان قذان ممنوعات، یعنی بازی کردیم ما متفرق و پراکنده و این کلام را کودکان تازی گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهرستانی است به صعید ادنی. (منتهی الارب). کوره ای است در سمت مغرب نیل در صعید ادنی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تقصاره و تقصار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن بندها، جمع واژۀ تقصیر. (ناظم الاطباء) : اینانج با امرای عراق تابه سمنان بخدمت استقبال آمدند و از تقلد تقاصیر تقصیرات گذشته را در مقام خجالت... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اقرار. رجوع به اقرار شود، در تداول، داد و ستد قبض در معاملات. (ناظم الاطباء).
- قبض و اقباض کردن، قبض دادن و قبض گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اخدار. جج خدر
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حندیره، به معنی سیاهی دیده. (منتهی الارب). رجوع به حندیره شود، جمع واژۀ حندر، جمع واژۀ حندره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مقدار. (دهار) (اقرب الموارد). اندازه ها. (غیاث). مقدارها. اندازه ها. پیمانه ها. (ناظم الاطباء) : و هرکه مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غلۀ او این مقدار باشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو). خطی که از خطاطان آموخته باشند هرگز حروف وکلماتش از حال خویش بنگردد چه قاعده مقادیر حروف وکلمات در دل وی مصور شده باشد. (نوروزنامه). اما علم هیأت که شناخته شود اندر او حال اجزاء عالم سفلی و اشکال و اوضاع ایشان و نسبت ایشان با یکدیگر و مقادیر و ابعادی که میان ایشان است. (چهارمقاله ص 88).
به اقتضای مقادیر ملتئم گردند
نه هیچ جزو به نقصان نه هیچ جزو فزون.
جمال الدین اصفهانی.
بنای کلام منظوم بر مقادیری مفصل متکرر مسجعالاواخر نهادند. (المعجم ص 30).
- اوزان و مقادیر، وزنها و مقیاسها. و رجوع به اوزان شود.
- مقادیر جسمیه، طول و عرض و عمق جسمانی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر حسیه، مقدارهای اجسام. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر مثالیه، امتدادات مثالی که مخصوص موجودات مثالی است. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
، رتبه ها. (ناظم الاطباء). مراتب. مقامات. منزلتها: مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادیر اهل روزگار داند و به حطام دنیاوی و مزخرفات آن مشغول نباشد. (چهارمقاله ص 20). در زعامت جیوش و تقدیم و تأخیر در مراتب و مقادیر و اقامت مراسم ریاست و سیاست... به اقصی الامکان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 62) ، جمع واژۀ مقدور. امور محتوم. (از اقرب الموارد). مقدرات. تقدیرها: با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 60). روزگار در مجال مقادیرجولان کند و گنبد دوار به نیک و بد بگردد. (سندبادنامه ص 374). کجا شد آن کمال روعت و جباری و مزید سطوت و کامگاری... تا حایل قضای آسمانی و حاجز مقادیر یزدانی گشتی. (تاریخ وصاف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تقدیر. (ناظم الاطباء) : اذا حلت التقادیر بطلت التدابیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و انواع تدابیر موافق انوار تقادیر نمی آید. (سندبادنامه ص 55). تقادیر مخالف تدابیر است. (سندبادنامه ص 278).
روز گم گشتن فرزند تقادیر قضا
چاه دروازۀ کنعان به پدر ننماید.
سعدی.
رجوع به تقدیر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
گستاخ و بیحیا، بدکار و بدعمل و شریر. (ناظم الاطباء).
- گروه شقامدار، مردمان بدکار و بدکردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقادیر
تصویر تقادیر
جمع تقدیر، بمعنی قضا و فرمان الهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقادیم
تصویر مقادیم
جمع مقدم، پیشبودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
جمع عقار، بیخ های گیاهی جمع عقار داروهای نباتی گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمادیر
تصویر سمادیر
کم بینی دید ناتوان، سایه واره ها آنچه پیش چشم آید در مستی و گیجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقادیر
تصویر مقادیر
جمع مقدار، اندازه ها و پیمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
((عَ))
جمع عقار، داروها، گیاهان دارویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقادیر
تصویر مقادیر
((مَ))
جمع مقدار، اندازه ها، مقدارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقادیر
تصویر تقادیر
((تَ))
جمع تقدیر
فرهنگ فارسی معین
مقدارها، اندازه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد