- شفک
- نادان ابله، بی هنر بی مایه، کهنه فرسوده
معنی شفک - جستجوی لغت در جدول جو
- شفک
- بی هنر، نادان، ابله،
برای مثال پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید / بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید ، جلف(رودکی - ۵۰۰)
- شفک ((شُ فَ))
- ابله، نادان، بی هنر، جلف، فرسوده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تکانه
بهبود، درمان
چرک کنجهای چشم خواه تر باشد و خواه خشک
دروغ گفتن، دروغ بستن دروغ، گناه دروغ تهمت
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
نیی است که مهره های گلی مدور خشک شده را با دمیدن (پف کردن فوت کردن) بشدت و بسرعت ازنی پرتاب می کنند و با آن پرندگان و دیگر هدفها را می زنند تفک تزتک، نوعی خوراکی که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند
ریختن آب یا خون خون ریختن، دراز کردن سخن را سخن پراکنی ریختن آب خون و مانند آن: سفک دماء، خونریزی
شک کننده، گمان کننده شک کننده گمان برنده
درهمی توهم رفتن، فروبردن اندرکردن دام، دندانه های شانه پارسی تازی گشته چیک چوبک (چیق) در آمیختن به یکدیگر در آوردن چیزی را. دوک، چیزیست از چوب تنک یا چرم که بر گلوی دوک مضبوط سازند بادریسه دوک
آبی که از نهر یا از روی زمین بواسطه جریان سریع یا حرکت کردن به اطراف ریخته شود
ریا، کفر، کافر شدن، برای خدا شریک دانستن دام تله بالان هنبازی، خداچندی، بهره قول به انبازی برای خدا قایل شدن شریک برای خدا اعتقاد به تعدد خدایان بت پرستی کفر مقابل توحید. یا شرک اصغر. شرک خفی. یا شرک جلی. قایل شدن شریک برای خدا مقال خفی. ریا شرک اصغر مقابل شرک جلی
زالو زلو. گل تیره سیاه چسبنده
نمایان شده شخص، نزدیک شدن آفتاب به غروب، برآمدن ماه نو جمع شفا
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
سرخی شام و بامداد، سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب
اندک از هر چیزی، ترا پدیدی تنکی نازکی
جفت، زوج
پارسی تازی گشته شفش گونه ای ماهی رودخانه ای در پارسی به نای پنبه زنی و شاخ درخت کجواج و بیخ درخت نیز شفش گویند
کناره لبه، پلک، کناره چوز، کناره زهدان، رود کنار، تیزی تیغ
گنده، ناهموار، کلفت
بشازش درمان بهبودی تندرستی، داروی دل بهبود یافتن از بیماری، بهبودی رهایی از مرض، دوا درمان، جمع اشفیه، تندرستی و بهبود از مرض، بهبود پذیر
زیبا قشنگ ظریف، نیکوجامه
تکان شدید خار، سر تیز فرانسوی تکان سخت خار، هر چیز سر تیز، جمع اشواک. ضربه شدید تکان سخت، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای بزرگواری او رو به ضعف گذارد
پف زده، پف کرده، ورم کوچک، نوعی شیرینی سبک وزن و مخروطی شکل که با شکر و سفیدۀ تخم مرغ درست می کنند، پفکی، تفک، تفنگ بادی، نی یا چوب میان تهی که با آن مهره یا گلولۀ گلی پرتاب کنند
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه
سرخی هنگام غروب خورشید، بیم، ترس
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، کیغ
طنبور، تنبور، صدای پا هنگام راه رفتن
شریک دانستن برای خدا، اعتقاد به تعدّد خدایان