چرب زبانی و چاپلوسی. (فرهنگ فارسی معین) (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو). این کلمه نه فارسی است نه عربی و نمیدانم این معنی را در حاشیه از کجا به آن داده اند. (یادداشت مؤلف) : چون کودکان بخیره همی خرّی زین گنده پیر لابه و شفرا را. ناصرخسرو
چرب زبانی و چاپلوسی. (فرهنگ فارسی معین) (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو). این کلمه نه فارسی است نه عربی و نمیدانم این معنی را در حاشیه از کجا به آن داده اند. (یادداشت مؤلف) : چون کودکان بخیره همی خرّی زین گنده پیر لابه و شفرا را. ناصرخسرو
مایعی زرد رنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می شود و در هضم چربی ها نقش دارد، زرداب، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن، کنایه از هوس، کنایه از خشم، غضب صفرا کردن: کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
مایعی زرد رنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می شود و در هضم چربی ها نقش دارد، زرداب، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن، کنایه از هوس، کنایه از خشم، غضب صفرا کردن: کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا شعرای یمانی: شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، عبور
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان شَباهَنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تَشتَر، تیشتَر، سِتارۀ صُبح، سِتارۀ سَحَر، سِتارۀ سَحَری، کارِوان کُش، قَدرِ اَوَّل، شِعریٰ، شِعرایِ یَمانی، عَبور شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا شعرای یمانی: شَباهَنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تَشتَر، تیشتَر، سِتارۀ صُبح، سِتارۀ سَحَر، سِتارۀ سَحَری، کارِوان کُش، قَدرِ اَوَّل، شِعرا، شِعریٰ، عَبور
کلمه تحسین یعنی آفرین. مرحبا. (ناظم الاطباء). بمعنی آفرین و تحسین باشد. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ لغات شاهنامه). و فری نیز همین معنی دارد که مخفف آنست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آفرین. زهازه. (یادداشت دهخدا) : بخیره میازار جان کسی نباید که پیچی ز افرا بسی. فردوسی، دندان شیر افکندن ستور و برآوردن جز آن، با کسی چیزی کردن که از آن بگریزد، شمشیر شکافتن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کلمه تحسین یعنی آفرین. مرحبا. (ناظم الاطباء). بمعنی آفرین و تحسین باشد. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ لغات شاهنامه). و فری نیز همین معنی دارد که مخفف آنست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آفرین. زهازه. (یادداشت دهخدا) : بخیره میازار جان کسی نباید که پیچی ز افرا بسی. فردوسی، دندان شیر افکندن ستور و برآوردن جز آن، با کسی چیزی کردن که از آن بگریزد، شمشیر شکافتن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بزبان مازندری نام درختی است معروف. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). درختی از تیره افراها جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه ای که در باغها و جنگلها می روید. اسپندان. اسفندان. بوسیاه. (فرهنگ فارسی معین). درختی بزرگ با برگهای پنجه ای از تیره افراها که جزء تیره های نزدیک به گل سرخیان محسوب میشود، برگهایش متقابل و گلهایش هم دارای پرچم و هم دارای مادگی است و در مناطق معتدل نیمکرۀ شمالی زمین میرویند، دانه هایش بالدار است و اصطلاحاً سامار نامیده میشود، از چوب این درخت بمناسبت استحکامی که دارد در منبت کاری و ساختن طبق و لاوک از آن استفاده میشود و همچنین در خراطی و ساختن گاوآهن و سایر صنایع آن را بکار میبرند. این گیاه دارای اقسام فراوان است که در نواحی مختلفه بنامهای مختلف نامیده میشوند. گونه های این درخت در جنگلهای شمالی ایران فراوان است و تا بحال 7 گونه از آن در جنگلهای ایران شناخته شده است. اسفندان. اسفندان آغاجی. اسفندان. آچ. آقچه. افراغ. جرم شق. اسپندان. بوسیاه. بوسیام. افره. افرای معمولی. - افرای صحرائی، یکی از گونه های افرا که در جنگلهای شمال ایران نیز فراوان است و به اسامی محلی کرب، کرف، گرکو، تلین، که پلت، ککم، کیکم، چیت خوانده میشود. (واژه نامۀ گیاهی شمارۀ 22) (درختان جنگلی ایران ص 81). - افرای سفید، یکی از گونه های افرا است که بنام افرای نرم اسفندان ابیض نیز موسوم است. (واژه نامۀ گیاهی شمارۀ 23). افرای نرم. رجوع به افرای سفید شود. - افرای فندی، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان شکری، افرای کانادائی، اسفندان نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 9). افرای کانادائی. - افرای بداغی، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان برگ بداغی نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 9). - افاری چناری، یکی از گونه های افرا است. آق آغاج. (فرهنگ گیاهی ص 9). - افرای قرمز، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان احمر نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 10). - افرای تاتاری، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان تتری نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 10). در اینجا (گرگان) درختی میروید که شبیه بلوط است و از برگهای آن قطره های عسل بیرون می آید. اهالی این قطره ها را جمع کرده مانند غذای مقوی میخورند. مترجم دیودور گوید: این درخت از خانوادۀ افراست. (تاریخ ایران باستان ص 1643) : شمشاد و چنار و ارس و افرا افراخته قامت دلارا. از شاعری مازندرانی (از آنندراج). و آنراافراغ نیز گویند و افرابن بمعنی زیر درخت افرا است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، {{نعت فاعلی مرخم}} اسم فاعل هم آمده است که بلندکننده باشد. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (هفت قلزم). مشتق از افراختن و افراشتن. بلندکننده. (ناظم الاطباء). - سرافراز، سربلند. (ناظم الاطباء) : ز گوران سرافراز گوری بود که با فحلیش دست زوری بود. نظامی. سرافراز گشت از سرافکندگی. نظامی. سرافراز این خاک فرخنده بودم ز عدلت بر اقلیم یونان و روم. سعدی. - گردن افراز، گردن بلند. (ناظم الاطباء) : بنیروی شه گردن افراز بود. نظامی. ، {{فعل}} امر) بمعنی امر هم هست یعنی بردار و بلند ساز. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). بلند کن. (شرفنامۀ منیری). ، {{صفت}} بلند. (برهان) (هفت قلزم). مرتفع.افراخته. منصوب. بلند. (ناظم الاطباء). بمعنی بلند. (از شعوری) : ای در همه علمها سرافراز دائم ز جهانیان سر افراز. ابوعاصم. ، بسته. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (هفت قلزم). محدود و مسدود. (ناظم الاطباء)، گشاده و پهن شده. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). پهن. فراخ. گشاده. عریض. (ناظم الاطباء). گشاده و پهن را خوانند. (فرهنگ جهانگیری)، قریب و نزدیک، سرکش و سرکشیده را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج) .سرکش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، {{اسم}} پیش. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ جهانگیری)، نشیب را هم گفته اند که در مقابل فراز است، {{قید}} بمعنی از این باز و بعد از این هم هست. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). پس از این. بعد از این. (ناظم الاطباء). از این باز. (فرهنگ جهانگیری)، زیر. تحت. پائین، پیش از این. در پیش. (ناظم الاطباء)، {{اسم}} بمعنی آلت تناسل هم آمده است. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). نره که آلت تناسل بود. (ناظم الاطباء)، بمعنی جمع باشد که مقابل فرد است. (برهان) (هفت قلزم). جمع در مقابل فرد چنانکه گویند: مردم بر مردمان افراز (جمع) بسته می شود. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : روح اقسام شادمانی را از پی بزم تو کند افراز. سیف اسفرنگ (دیوان ص 266). ، منبر خطیبان را هم گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). منبر که خطیب بر وی خطبه خواند. (ناظم الاطباء). منبر. (فرهنگ جهانگیری). ، بمعنی مصالح طعام مثل گشنیز و قرنفل و زیره و غیره و این مخفف بوافراز باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)، کفش. پاپوش. (ناظم الاطباء)، پشت، حرزه را خوانند. (فرهنگ جهانگیری)، {{اسم مصدر}} بالا رفتن. (اوبهی). - افراز پس گوش، استخوان برآمدۀ پشت گوش. (ناظم الاطباء). افراز پس سر. قمحدوه. (السامی). - افراز پیش سر، یافوخ. (السامی). - افراز رخ، برآمدگی گونه. (ناظم الاطباء). - شیب و فراز، تحت و فوق. (یادداشت مؤلف)
بزبان مازندری نام درختی است معروف. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). درختی از تیره افراها جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه ای که در باغها و جنگلها می روید. اسپندان. اسفندان. بوسیاه. (فرهنگ فارسی معین). درختی بزرگ با برگهای پنجه ای از تیره افراها که جزء تیره های نزدیک به گل سرخیان محسوب میشود، برگهایش متقابل و گلهایش هم دارای پرچم و هم دارای مادگی است و در مناطق معتدل نیمکرۀ شمالی زمین میرویند، دانه هایش بالدار است و اصطلاحاً سامار نامیده میشود، از چوب این درخت بمناسبت استحکامی که دارد در منبت کاری و ساختن طبق و لاوک از آن استفاده میشود و همچنین در خراطی و ساختن گاوآهن و سایر صنایع آن را بکار میبرند. این گیاه دارای اقسام فراوان است که در نواحی مختلفه بنامهای مختلف نامیده میشوند. گونه های این درخت در جنگلهای شمالی ایران فراوان است و تا بحال 7 گونه از آن در جنگلهای ایران شناخته شده است. اسفندان. اسفندان آغاجی. اسفندان. آچ. آقچه. افراغ. جرم شق. اسپندان. بوسیاه. بوسیام. افره. افرای معمولی. - افرای صحرائی، یکی از گونه های افرا که در جنگلهای شمال ایران نیز فراوان است و به اسامی محلی کرب، کرف، گرکو، تلین، که پلت، ککم، کیکم، چیت خوانده میشود. (واژه نامۀ گیاهی شمارۀ 22) (درختان جنگلی ایران ص 81). - افرای سفید، یکی از گونه های افرا است که بنام افرای نرم اسفندان ابیض نیز موسوم است. (واژه نامۀ گیاهی شمارۀ 23). افرای نرم. رجوع به افرای سفید شود. - افرای فندی، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان شکری، افرای کانادائی، اسفندان نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 9). افرای کانادائی. - افرای بداغی، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان برگ بداغی نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 9). - افاری چناری، یکی از گونه های افرا است. آق آغاج. (فرهنگ گیاهی ص 9). - افرای قرمز، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان احمر نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 10). - افرای تاتاری، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان تتری نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 10). در اینجا (گرگان) درختی میروید که شبیه بلوط است و از برگهای آن قطره های عسل بیرون می آید. اهالی این قطره ها را جمع کرده مانند غذای مقوی میخورند. مترجم دیودور گوید: این درخت از خانوادۀ افراست. (تاریخ ایران باستان ص 1643) : شمشاد و چنار و ارس و افرا افراخته قامت دلارا. از شاعری مازندرانی (از آنندراج). و آنراافراغ نیز گویند و افرابن بمعنی زیر درخت افرا است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، {{نعت فاعِلی مرخم}} اسم فاعل هم آمده است که بلندکننده باشد. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (هفت قلزم). مشتق از افراختن و افراشتن. بلندکننده. (ناظم الاطباء). - سرافراز، سربلند. (ناظم الاطباء) : ز گوران سرافراز گوری بود که با فحلیش دست زوری بود. نظامی. سرافراز گشت از سرافکندگی. نظامی. سرافراز این خاک فرخنده بودم ز عدلت بر اقلیم یونان و روم. سعدی. - گردن افراز، گردن بلند. (ناظم الاطباء) : بنیروی شه گردن افراز بود. نظامی. ، {{فِعل}} امر) بمعنی امر هم هست یعنی بردار و بلند ساز. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). بلند کن. (شرفنامۀ منیری). ، {{صِفَت}} بلند. (برهان) (هفت قلزم). مرتفع.افراخته. منصوب. بلند. (ناظم الاطباء). بمعنی بلند. (از شعوری) : ای در همه علمها سرافراز دائم ز جهانیان سر افراز. ابوعاصم. ، بسته. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (هفت قلزم). محدود و مسدود. (ناظم الاطباء)، گشاده و پهن شده. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). پهن. فراخ. گشاده. عریض. (ناظم الاطباء). گشاده و پهن را خوانند. (فرهنگ جهانگیری)، قریب و نزدیک، سرکش و سرکشیده را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج) .سرکش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، {{اِسم}} پیش. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ جهانگیری)، نشیب را هم گفته اند که در مقابل فراز است، {{قِید}} بمعنی از این باز و بعد از این هم هست. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). پس از این. بعد از این. (ناظم الاطباء). از این باز. (فرهنگ جهانگیری)، زیر. تحت. پائین، پیش از این. در پیش. (ناظم الاطباء)، {{اِسم}} بمعنی آلت تناسل هم آمده است. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). نره که آلت تناسل بود. (ناظم الاطباء)، بمعنی جمع باشد که مقابل فرد است. (برهان) (هفت قلزم). جمع در مقابل فرد چنانکه گویند: مردم بر مردمان افراز (جمع) بسته می شود. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) : روح اقسام شادمانی را از پی بزم تو کند افراز. سیف اسفرنگ (دیوان ص 266). ، منبر خطیبان را هم گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). منبر که خطیب بر وی خطبه خواند. (ناظم الاطباء). منبر. (فرهنگ جهانگیری). ، بمعنی مصالح طعام مثل گشنیز و قرنفل و زیره و غیره و این مخفف بوافراز باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)، کفش. پاپوش. (ناظم الاطباء)، پشت، حرزه را خوانند. (فرهنگ جهانگیری)، {{اِسم مَصدَر}} بالا رفتن. (اوبهی). - افراز پس گوش، استخوان برآمدۀ پشت گوش. (ناظم الاطباء). افراز پس سر. قمحدوه. (السامی). - افراز پیش سر، یافوخ. (السامی). - افراز رخ، برآمدگی گونه. (ناظم الاطباء). - شیب و فراز، تحت و فوق. (یادداشت مؤلف)
بهار خرما راگویند یعنی شکوفۀ خرما. (برهان) (آنندراج). شکوفۀخرمابن. (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی. (برهان) (آنندراج). پوست و غلاف شکوفۀ خرمابن ماده. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفری (ک ف را) شود
بهار خرما راگویند یعنی شکوفۀ خرما. (برهان) (آنندراج). شکوفۀخرمابن. (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی. (برهان) (آنندراج). پوست و غلاف شکوفۀ خرمابن ماده. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفری (ک ُ ف را) شود
دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی. محلی دشت و معتدل و مرطوب است و 315 تن سکنه دارد. آب از رودخانه تالار و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات، برنج، مختصر ابریشم، صیفی، پنبه، و شغل اهالی زراعت و دارای راه مالرو است. بنای زیارتگاه موسوم به شیخ طوسی آن قدیمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامه مازندران رابینو شود، دست دادن شکار به انداختن، قادر گردانیدن جهت نزدیکی وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - افراز کردن، تقسیم کردن ملک مشاع. جدا کردن سهم هر یک از کسانی که در ملکی بطور مشاع مالک هستند
دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی. محلی دشت و معتدل و مرطوب است و 315 تن سکنه دارد. آب از رودخانه تالار و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات، برنج، مختصر ابریشم، صیفی، پنبه، و شغل اهالی زراعت و دارای راه مالرو است. بنای زیارتگاه موسوم به شیخ طوسی آن قدیمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامه مازندران رابینو شود، دست دادن شکار به انداختن، قادر گردانیدن جهت نزدیکی وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - افراز کردن، تقسیم کردن ملک مشاع. جدا کردن سهم هر یک از کسانی که در ملکی بطور مشاع مالک هستند
نکوهیدن، بریدن، شکافتن درختی از تیره افراها جزو افراها جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه یی که در باغها و جنگلها میروید اسپندان بوسیاه
نکوهیدن، بریدن، شکافتن درختی از تیره افراها جزو افراها جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه یی که در باغها و جنگلها میروید اسپندان بوسیاه
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن