جدول جو
جدول جو

معنی شفتین - جستجوی لغت در جدول جو

شفتین(شَ فَ تَ)
تثنیۀ شفه. (یادداشت مؤلف). دو لب. (ناظم الاطباء). هر دو لب. (آنندراج) (غیاث اللغات). و رجوع به شفه و شفتان شود.
- بنت الشفتین، واصل الشفتین. آنکه در هر کلمه او وقت خواندنش لب به لب رسد و آن دو حرف است: باء و میم، چنانکه امیرخسرو فرماید:
موی مه ما به بوی ما بویا به
بی او مویم موی ویم مأوا به
ماییم و مهی وآن مه ما باما به
ما با مه و موی مه ما با ما به.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
- واسعالشفتین، آن است که در خواندنش لب به لب نمی رسد، چنانکه در این رباعی:
ای دیده رخ نگار دیدن خطر است
ای دل سر این رشته کشیدن خطر است
هان تا نچشی ز ساغرعشق دگر
زنهار دلا زهر چشیدن خطر است.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
- واصل الشفتین، بنت الشفتین. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ترکیب بنت الشفتین شود
لغت نامه دهخدا
شفتین
تثنیه شفه: دو لب
تصویری از شفتین
تصویر شفتین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفتین
تصویر تفتین
فتنه انگیختن، فتنه افکندن، آشوب کردن، فتنه برپا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفتین
تصویر دفتین
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفه، بفتری، بف
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ دَ / دِ کَ دَ)
دیوانه شدن. (ناظم الاطباء). شیفتن. رجوع به شیفتن شود، چکیدن، خاریدن، خراشیدن، چکانیدن، خارانیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به قریۀ شفت گیلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ریسمان. حبل. رسن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وادیی است که در شعر مذکور است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زمین سوزان سنگلاخ که گویی سنگش در حال سوختن است. ج، فتن. (اقرب الموارد). زمین سنگلاخ سوخته و زمین سنگناک سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
کبوتر. (ناظم الاطباء). برخی گویند کبوتر دشتی است. (یادداشت مؤلف). نوعی از کبوتر. (از اقرب الموارد). رجوع به کبوتر شود، قمری. (ناظم الاطباء). نوعی است از قمری چند کبوتری منقار و چنگال سرخ. (مهذب الاسماء). قمری، این کلمه را مترجم ایتالیائی دیاتسارون به ترتر ترجمه کرده و شاید این کلمه تورتور فرانسوی باشد که اصل تورترل به معنی قمری است. (یادداشت مؤلف) : عوض او ذبیحت قربان کنند، آنچنانکه گفته شد در ناموس خدا، دو جفت شفنین یا دو کبوتربچه. (ترجمه دیاتسارون ص 20). و رجوع به قمری شود، فاخته. (ناظم الاطباء). رجوع به فاخته شود، مرغی است و گویند همان است که عامه یمام خوانند. ج، شفانین. (از اقرب الموارد). به لغت یونانی نام مرغی است که آنرا به فارسی بوتیمار و به عربی یمام خوانند و آن دو نوع باشد، برخی بحری و برخی برّی. برّی بوتیمار است که گفته شد وبحری جانوری است به شکل خفاش و بال و رنگ او نیز به خفاش میماند و دم او به دم موش شباهتی دارد و در بیخ دم خاری دارد که بدان می گزد و اگردر زیر بالین کسی گذارند آن کس را خواب نبرد و اگر در پای درخت خاک کنند آن درخت خشک شود. (آنندراج) (برهان). بوتیمار. ج، شفانین. (ناظم الاطباء). طریقون. غم خورک. مالک الحزین. (یادداشت مؤلف). بوتیمار. (تذکرۀ ابن بیطار). و رجوع به بوتیمار شود.
- شفنین بحری، حیوان دریایی است شبیه خفاش در رنگ و بال و شکل، و دنبالۀ او شبیه به دنبالۀ موش و در زیر دم نیشی دارد و از زدن نیش درد شدیدی عارض شود. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). ابرق. حوت الشرّ.
- شفنین برّی، همان یمامه و بوتیمار است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به شفانین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
تثنیۀ شفه. دو لب. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). هر دو لب، و لام کلمه آن حرف هاء است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شفه و شفتین شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ دَ)
چکیدن، چکانیدن و چکیدن فرمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) ، دویدن، پوییدن، خاریدن و خراشیدن. (ناظم الاطباء). خارانیدن. (آنندراج) (برهان) ، ریش کردن و زخم کردن. (ناظم الاطباء). جراحت کردن. (آنندراج) (برهان). و رجوع به شفتن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام ولایتی است از ترکستان منسوب به خوبان. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف سقین است
لغت نامه دهخدا
(کَفْفَ تَ)
تثنیۀ کفه. دو کفۀ ترازو. (فرهنگ فارسی معین). هر دو پلۀ ترازو. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به معنی دفته است که شانۀ جولاهگان باشد. (برهان). شانۀ جولاهه که در بافتن هر بار بدست حرکت میدهد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دفته و دفه شود، مقوای خوشنویسان و نقاشان که در آن کاغذهای خود را به احتیاط نگاه دارند. (غیاث) (آنندراج). دفتی. و رجوع به دفتی شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فَ تَ)
تثنیۀ دفّه در حال نصب و جر (ولی حالت اعرابی آن در زبان فارسی مراعات نشود). دفّتان. هر یک از دو لت جلد کتاب. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدفه و دفّتان شود.
- مابین الدفتین، آنچه در کتاب هست. (یادداشت مرحوم دهخدا). اوراق میان دو جلد
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
به فتنه افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). در فتنه افگندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فتنه و آشوب برانگیختن و هنگامه و غوغا برپا نمودن و برآغالالیدن. (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفتین
تصویر کفتین
تثنیه کفه دوستک دو پله ترازو دو کفه ترازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتن
تصویر شفتن
دیوانه شدن، شیفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتین
تصویر فتین
گداخته، سنگلاخ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتان
تصویر شفتان
تثنیه شفه دولب لبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنین
تصویر شفنین
یونانی تازی گشته بوتیمار فرمخورک از مرغان آبی
فرهنگ لغت هوشیار
آشوب کردن بر هم زدن دوبهمزدن آشوب انگیختن، فتنه انگیزی آشوبش دو بهمزنی، جمع تفتینات
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتین
تصویر تفتین
((تَ))
آشوب کردن، فتنه انداختن
فرهنگ فارسی معین
دوبه هم زنی، سخن چینی، نمامی، شورشگری، غمز، فتنه انگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش، فتنه انگیختن، آشوب به پا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شانه ی حصیربافی
فرهنگ گویش مازندرانی