جدول جو
جدول جو

معنی شفاساز - جستجوی لغت در جدول جو

شفاساز
(اُ تُ)
شفاسازنده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) :
به دستان دوستان را کیسه پرداز
به زخمه زخم دلها را شفاساز.
نظامی.
، دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماساس
تصویر شماساس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سالاری بزرگ و برگزیده در سپاه توران زمان افراسیاب پادشاه تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفاناز
تصویر صفاناز
(دخترانه)
صفا (عربی) + ناز (فارسی) آنکه دارای یکرنگی و زیبایی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
(دخترانه)
آگاه و مطلع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
ناموزون، بی تناسب، مخالف، ضد، آنچه خلاف طبع یا خلاف اصل و قاعده باشد، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
آهنگ ساز، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
خواننده، نوازنده، آهنگ ساز
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ)
چاره و مداوا و معالجه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفاساز شود
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
مغنی. ساززننده. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). نغمه پرداز. نوازنده:
نواسازی دهندت باربدنام
که بر یادش گوارد زهر در جام.
نظامی.
نواساز خنیاگران شگرف
به قانون اوزان برآورده حرف.
نظامی.
نواسازان چمن املا و نغمه پردازان گلشن انشاء. (حبیب السیر ص 122) ، تصنیف ساز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نواسازی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ شَ وَ دَ / دِ)
شفا رساننده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) :
از هیچ کسی به هیچ دردی
تسکین شفارسان ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ گُ سَ / سِ دَ)
هر آنچه روبرو گفته شود. ضد کتبی. (ناظم الاطباء). بمشافهه. بزبان. لفظاً. حضوراً. زبانی. نه به پیغام. برخلاف پیغام. برخلاف کتباً. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ کَ تَ / تِ)
دواسازنده. داروگر. داروساز. صیدلانی. صیدنانی. (یادداشت مؤلف). داروگر. کسی که داروها سازد و با هم ترکیب کند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بیان و تفسیر و تعریف، اشتهار، اعلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شناسا. رجوع به شناسا و شواهد آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ سَ)
شماع. کسی که شمع می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). مرادف شمعریز. (آنندراج) :
چراغی که می سازی از جام مل
نمی آید از شمعسازان گل.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به شمعریز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سازندۀ شکر. شکرریز. (یادداشت مؤلف) :
در طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عودسوز.
نظامی.
و رجوع به شکرریز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام پهلوانی تورانی. (ناظم الاطباء). نام مبارزی بوده تورانی که به دست قارن پسر کاوه کشته شد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). شماس:
شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان سپرد.
فردوسی.
رجوع به شماس شود
نام پهلوانی ایرانی. (ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی در لشکر سیاوش و شماساش نیز گفته اند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
خواننده و نوازنده. آوازخوان. مغنی. غناگر. رجوع به غناگر شود:
مگر کآن غناساز و آواز رود
در آن خم بدین عذر گفت آن سرود.
نظامی.
غناساز گنبد چو باشد درست
صدای خوش آرد به اوتار سست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
غذاسازنده. آماده کننده غذا. مغذی:
من بر همه تن شوم غذاساز
چون قسم جگر بدو رسد باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زِ اَ دَ اُ دَ/ دِ)
دف سازنده. کسی که دف و طبل می سازد. (ناظم الاطباء). دفاف. (از منتهی الارب). و رجوع به دف شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
طلاکار، کیمیاگر:
شود شمشۀ زر از این باده خس
طلاساز را دردش اکسیر بس.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ساختۀ خدا. چون: کار خداساز. کعبۀ خداساز. محراب خداساز. (از آنندراج) :
منت گذار ورطۀ امداد کی شود
کار گذشته را که خداساز میشود.
میرزا جلال (از آنندراج).
مژده درد دوستی یافت شفایی از ازل
بیم زوال کی بود عشق خداساز را.
حکیم شرف الدین شفایی (از آنندراج).
گر کنم رو بسوی کعبۀ دیگر کفر است
تا چو ابروی تو محراب خداسازی هست.
دانش (از آنندراج).
رسی بدوست توانی اگر بخود برسی
ز طرف دل مگذر کعبۀ خداسازی است.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
آهنگ سفرکننده. مسافر:
نخواندی که جان چون سفرساز گشت
از آن کس که آمد بدو بازگشت.
نظامی.
ز اول صبح تا به نیمۀ روز
من سفرساز و او مسافرسوز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
شناسنده، عارف، واقف، مطلع، خبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاساد
تصویر فاساد
فرانسوی هشتی، نما رو کار در ساختمان، سر در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواساز
تصویر دواساز
داروگر، داروساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاها
تصویر شفاها
لفظاً، حضوراً، زبانی، روبرو گفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
نامتناسب، بی تناسب، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
آهنگ ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
تصنیف ساز، مغنی ساز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
مغایر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
معرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
آهنگ ساز، تصنیف ساز، خنیاگر، رامشگر، مطرب، نوازنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زرگر، کیمیاگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داروساز
دیکشنری اردو به فارسی