جمع واژۀ اشغی ̍، به معنی مرد ناهموار و درازدندان. (آنندراج). جمع واژۀ اشغی ̍ و شغواء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشغی و شغواء شود
جَمعِ واژۀ اَشْغی ̍، به معنی مرد ناهموار و درازدندان. (آنندراج). جَمعِ واژۀ اَشْغی ̍ و شَغْواء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشغی و شغواء شود
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا می شود، پینه و آبله که به سبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد می شود، برای مِثال همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی - مجمع الفرس - شغه)
نخله بک صالح. وی دارای سمت عالی دولتی در مصر بود. او راست: تاریخ الخلفاء که آنرا به فرانسه نوشته و بعد به تازی برگردانده است (1013 میلادی). (از معجم المطبوعات مصر)
نخله بک صالح. وی دارای سمت عالی دولتی در مصر بود. او راست: تاریخ الخلفاء که آنرا به فرانسه نوشته و بعد به تازی برگردانده است (1013 میلادی). (از معجم المطبوعات مصر)
پوست گاو، شاخ گاو، شغال، شغار و راسو. (ناظم الاطباء). ممکن است که در این معنی مصحف سغر و سغور (صورتی از سغر، اسغر) باشد، حرام و هرچیز که در شرع از آن نهی کرده باشند. ضد شغاد، قدری، برخی. (ناظم الاطباء)
پوست گاو، شاخ گاو، شغال، شغار و راسو. (ناظم الاطباء). ممکن است که در این معنی مصحف سغر و سغور (صورتی از سغر، اسغر) باشد، حرام و هرچیز که در شرع از آن نهی کرده باشند. ضد شغاد، قدری، برخی. (ناظم الاطباء)