فراهم آوردن درز و شکاف را (یا عام است). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، پریشان ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، بهم پیوستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از هم جدا گردانیدن (از اضداد). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نیکو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به اصلاح آوردن. (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، تباه ساختن (ازاضداد). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تبه کردن. (المصادر زوزنی) ، تشنیعکردن. (المصادر زوزنی) ، ظاهر و هویدا شدن چیزی، بشکستن شتر درخت را از بالای وی، رسول فرستادن به سوی کسی، بازداشتن لگام اسب را از اراده ای که دارد و برگردانیدن آن را از آن طرف، آرزومند و مایل شدن به کسانی و بهم پیوستن با آنان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مفارقت گزیدن از اصحاب خود (از اضداد است). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، پراکنده شدن گروه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جدا کردن اصحاب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) ، دور گردیدن از چیزی. (ناظم الاطباء) گشاده گردیدن میان دو دوش و یا دو شاخ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
فراهم آوردن درز و شکاف را (یا عام است). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، پریشان ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، بهم پیوستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از هم جدا گردانیدن (از اضداد). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نیکو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به اصلاح آوردن. (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، تباه ساختن (ازاضداد). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تبه کردن. (المصادر زوزنی) ، تشنیعکردن. (المصادر زوزنی) ، ظاهر و هویدا شدن چیزی، بشکستن شتر درخت را از بالای وی، رسول فرستادن به سوی کسی، بازداشتن لگام اسب را از اراده ای که دارد و برگردانیدن آن را از آن طرف، آرزومند و مایل شدن به کسانی و بهم پیوستن با آنان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مفارقت گزیدن از اصحاب خود (از اضداد است). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، پراکنده شدن گروه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جدا کردن اصحاب را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) ، دور گردیدن از چیزی. (ناظم الاطباء) گشاده گردیدن میان دو دوش و یا دو شاخ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
وادیی است میان حرمین که در وادی صفرا می ریزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وادیی است میان مکه و مدینه که به وادی الصفرا فروریزد. (از معجم البلدان)
وادیی است میان حرمین که در وادی صفرا می ریزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وادیی است میان مکه و مدینه که به وادی الصفرا فروریزد. (از معجم البلدان)
جمع واژۀ اشعب، شعباء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اشعب و شعباء شود، شعب الزمان، حالات روزگار. (از اقرب الموارد) ، شعب السفود، دندانه های آن. و سفود آهن سیخ مانندی است که گوشت را در آن بریان کنند. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ اَشعَب، شَعباء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اشعب و شعباء شود، شعب الزمان، حالات روزگار. (از اقرب الموارد) ، شعب السفود، دندانه های آن. و سفود آهن سیخ مانندی است که گوشت را در آن بریان کنند. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ شعبه. (دهار) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (غیاث اللغات). شعبه ها. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعبه و شعبه شود. - شعب الفرس، اطراف اسب و هر چیز از آن که بند باشد مانند: سر کتف و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). ، انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر دو دست یا هر دو پای یا هر دو پای و هر دو لب شرم زن. و فی الحدیث: اذا قعد بین شعبها الاربع و جهد وجب الغسل. و نیز گفته اند: محل دو ران (فخذان). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). دو دست و دو پای زن. (از اقرب الموارد) ، شاخه ها و فرعها. و رجوع به شعبه شود، ریشه ها، انگشتها و پنجه. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ شُعبَه. (دهار) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (غیاث اللغات). شعبه ها. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعبه و شعبه شود. - شعب الفرس، اطراف اسب و هر چیز از آن که بند باشد مانند: سر کتف و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). ، انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر دو دست یا هر دو پای یا هر دو پای و هر دو لب شرم زن. و فی الحدیث: اذا قعد بین شعبها الاربع و جهد وجب الغسل. و نیز گفته اند: محل دو ران (فخذان). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). دو دست و دو پای زن. (از اقرب الموارد) ، شاخه ها و فرعها. و رجوع به شعبه شود، ریشه ها، انگشتها و پنجه. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ شعیب. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ شعیب به معنی توشه دان یا توشه دان از دو چرم دوخته یا از دو طرف بریده و مشک کهنه. (آنندراج). رجوع به شعیب شود
جَمعِ واژۀ شَعیب. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ شعیب به معنی توشه دان یا توشه دان از دو چرم دوخته یا از دو طرف بریده و مشک کهنه. (آنندراج). رجوع به شعیب شود
راه در کوه. ج، شعاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راهی که در کوه باشد. (غیاث اللغات). غار. (غیاث اللغات). در کوه. (دهار) (مهذب الاسماء). در غاله. (زمخشری) : آشیانه گرفتند برشقی راسخ و شعبی راسی. (سندبادنامه ص 120). تنی چند از مردان واقعه دیدۀ کارآزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند. (گلستان سعدی) ، بیراهه در زیر زمین. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، گشادگی میان دو کوه. ج، شعاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکاف و رخنه. (ناظم الاطباء) ، داغی است مر شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، حی (قبیلۀ) بزرگ، ناحیه، ج، شعاب. (از اقرب الموارد)
راه در کوه. ج، شِعاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راهی که در کوه باشد. (غیاث اللغات). غار. (غیاث اللغات). دَرِ کوه. (دهار) (مهذب الاسماء). در غاله. (زمخشری) : آشیانه گرفتند برشقی راسخ و شعبی راسی. (سندبادنامه ص 120). تنی چند از مردان واقعه دیدۀ کارآزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند. (گلستان سعدی) ، بیراهه در زیر زمین. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، گشادگی میان دو کوه. ج، شِعاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکاف و رخنه. (ناظم الاطباء) ، داغی است مر شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، حی (قبیلۀ) بزرگ، ناحیه، ج، شِعاب. (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 150 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و صنایع دستی زنان قالیچه و برک بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 150 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و صنایع دستی زنان قالیچه و برک بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شعبه. شاخه. (ناظم الاطباء). شاخۀ درخت. شاخ درخت. (یادداشت مؤلف) : این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای از دوحۀرسالت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم. سعدی. ، ریشه، فرع. (ناظم الاطباء). فرعی که از اصلی جدا شود. (فرهنگ فارسی معین) ، جزء و پاره ای از هر چیزی. (ناظم الاطباء). طایفه ای از هر چیز. (غیاث اللغات) ، بخش کوچکی از یک اداره. (فرهنگ فارسی معین). کوچکترین واحد اداری: دایره از مجموع چند شعبه. اداره از مجموع چند دایره، و ادارۀ کل از مجموع چند اداره تشکیل می شود، (اصطلاح موسیقی) به اصطلاح موسیقی شعبه به معنی نغمه که از نغمۀ دیگر برآورده شود چنانکه شعبه بیست و چهارند. دو شعبه از هر مقام و مقام دوازده گانه مشهورند. (غیاث اللغات) (آنندراج). شعبه نزد قدما بیست و چهار است: 1- دوگاه 2- سه گاه 3- چهارگاه 4- پنج گاه 5- عشیرا 6- نوروز عرب 7- نوروز خارا 8- نوروز بیاتی 9- ماهور 10- حصار 11- نهفت 12- غزال 13- اوج 14- نیریز 15- مبرقع 16- رکب 17- صبا 18- همایون 19- زاولی 20- اصفهانک 21- روی عراق 22- نهاوند 23- فوزی 24- محیر. (فرهنگ فارسی معین). - شعبه رقص زرینه، نام شعبه ای از موسیقی. (آنندراج) (غیاث اللغات) : چو خواند شعبه رقص زرینه نهفته کی بماند زو دفینه. ملاطغرا (از آنندراج)
شعبه. شاخه. (ناظم الاطباء). شاخۀ درخت. شاخ درخت. (یادداشت مؤلف) : این سید شعله ای بود از نور نبوت و شعبه ای از دوحۀرسالت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم. سعدی. ، ریشه، فرع. (ناظم الاطباء). فرعی که از اصلی جدا شود. (فرهنگ فارسی معین) ، جزء و پاره ای از هر چیزی. (ناظم الاطباء). طایفه ای از هر چیز. (غیاث اللغات) ، بخش کوچکی از یک اداره. (فرهنگ فارسی معین). کوچکترین واحد اداری: دایره از مجموع چند شعبه. اداره از مجموع چند دایره، و ادارۀ کل از مجموع چند اداره تشکیل می شود، (اصطلاح موسیقی) به اصطلاح موسیقی شعبه به معنی نغمه که از نغمۀ دیگر برآورده شود چنانکه شعبه بیست و چهارند. دو شعبه از هر مقام و مقام دوازده گانه مشهورند. (غیاث اللغات) (آنندراج). شعبه نزد قدما بیست و چهار است: 1- دوگاه 2- سه گاه 3- چهارگاه 4- پنج گاه 5- عشیرا 6- نوروز عرب 7- نوروز خارا 8- نوروز بیاتی 9- ماهور 10- حصار 11- نهفت 12- غزال 13- اوج 14- نیریز 15- مبرقع 16- رکب 17- صبا 18- همایون 19- زاولی 20- اصفهانک 21- روی عراق 22- نهاوند 23- فوزی 24- محیر. (فرهنگ فارسی معین). - شعبه رقص زرینه، نام شعبه ای از موسیقی. (آنندراج) (غیاث اللغات) : چو خواند شعبه رقص زرینه نهفته کی بماند زو دفینه. ملاطغرا (از آنندراج)
شعبه. شاخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شاخ درخت. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). شاخ برین درخت. (دهار). شاخه (در درخت). شاخچه. شاخک. شاخ خرد درخت. ج، شعبات، شعب. (یادداشت مؤلف) ، آنچه مابین دو شاخ درخت و میان دو شاخ گاو و مانند آن بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، طایفه ای از هر چیز. (از اقرب الموارد). پاره ای از هر چیز و منه: الحیاء شعبه من الایمان، ای هو یمنع من المعاصی کما یمنع الایمان وکذا: الشباب شعبه من الجنون، ای طائفه منه. (منتهی الارب). جزء و پاره ای از چیزی. (ناظم الاطباء) ، پیوند کاسه و خنور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پاره ای که در کاسه بندند. (مهذب الاسماء) ، کرانۀ شاخ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کنارۀ شاخۀ درخت. (از اقرب الموارد) ، آبراهۀ خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مسیل خرد. (از اقرب الموارد) ، آبراهۀ در ریگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسیل در ریگ. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ خرد، جوی بزرگ از جویهای رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکاف کوه که آب باران در وی گرد آید و مرغان در آن جای گیرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سختی زمانه. ج، شعب، شعاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرقه. (اقرب الموارد)
شعبه. شاخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شاخ درخت. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). شاخ برین درخت. (دهار). شاخه (در درخت). شاخچه. شاخک. شاخ خرد درخت. ج، شُعَبات، شُعُب. (یادداشت مؤلف) ، آنچه مابین دو شاخ درخت و میان دو شاخ گاو و مانند آن بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، طایفه ای از هر چیز. (از اقرب الموارد). پاره ای از هر چیز و منه: الحیاء شعبه من الایمان، ای هو یمنع من المعاصی کما یمنع الایمان وکذا: الشباب شعبه من الجنون، ای طائفه منه. (منتهی الارب). جزء و پاره ای از چیزی. (ناظم الاطباء) ، پیوند کاسه و خنور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پاره ای که در کاسه بندند. (مهذب الاسماء) ، کرانۀ شاخ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کنارۀ شاخۀ درخت. (از اقرب الموارد) ، آبراهۀ خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مسیل خرد. (از اقرب الموارد) ، آبراهۀ در ریگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسیل در ریگ. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ خرد، جوی بزرگ از جویهای رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکاف کوه که آب باران در وی گرد آید و مرغان در آن جای گیرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سختی زمانه. ج، شُعَب، شِعاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرقه. (اقرب الموارد)
ابن حجاج بن ورد ازدی بصری، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هجری قمری او راست: کتاب تفسیر. (از یادداشت مؤلف). از ائمۀ مسلمین و رکنی متین از ارکان دین است. (از منتهی الارب) نام یک سردار عرب. (فرهنگ لغات ولف) : چو شعبه بیامد به نزدیک سعد ابا آن سخنها چو غرنده رعد. فردوسی
ابن حجاج بن ورد ازدی بصری، مکنی به ابوبسطام و متوفای سال 160 هجری قمری او راست: کتاب تفسیر. (از یادداشت مؤلف). از ائمۀ مسلمین و رکنی متین از ارکان دین است. (از منتهی الارب) نام یک سردار عرب. (فرهنگ لغات ولف) : چو شعبه بیامد به نزدیک سعد ابا آن سخنها چو غرنده رعد. فردوسی
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد