به خشم آوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بیرون آمدن ریش در پای، ریش شدن ناخن پای. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ترس از رسیدن چشم زخم، ترس از راه نمودن کسی را که خوش آیند نباشد دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به شأفه شود
به خشم آوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بیرون آمدن ریش در پای، ریش شدن ناخن پای. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ترس از رسیدن چشم زخم، ترس از راه نمودن کسی را که خوش آیند نباشد دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به شأفه شود
کنگرۀ قصر. ج، شرف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرۀ عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرۀ قلعه باشد و خواه کنگرۀ بام و دیوار و خانه و غیره. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، بزرگی و فضل و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شرفهالمال، گزیده ترین مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال. (آنندراج) ، آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء)
کنگرۀ قصر. ج، شُرَف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرۀ عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرۀ قلعه باشد و خواه کنگرۀ بام و دیوار و خانه و غیره. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، بزرگی و فضل و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شرفهالمال، گزیده ترین مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال. (آنندراج) ، آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء)
قصبه ای از دهستان بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان: قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبه ای از دهستان بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان: قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شکوفه. (ناظم الاطباء). مخفف شکوفه که گل درخت میوه دار باشد. (برهان) : گویی که گیا قابل جان شد که چنین شد روی گل و چشم شکفه تازه و بینا. مسعودسعد. ای شکفۀ شاخسار جیب گشاده چو صبح ساخته گوی انگله دانۀ در خوشاب. خاقانی. بر فلک بین که پی نزهت عیدی ملک صدهزاران شکفه ماحضر آمیخته اند. خاقانی. - پرشکفه، با شکوفۀبسیار. غرق شکوفه: چو باغ پرشکفه مجلس تو خرم باد به روی غالیه زلفان یاسمین غبغب. فرخی
شکوفه. (ناظم الاطباء). مخفف شکوفه که گل درخت میوه دار باشد. (برهان) : گویی که گیا قابل جان شد که چنین شد روی گل و چشم شکفه تازه و بینا. مسعودسعد. ای شکفۀ شاخسار جیب گشاده چو صبح ساخته گوی انگله دانۀ در خوشاب. خاقانی. بر فلک بین که پی نزهت عیدی ملک صدهزاران شکفه ماحضر آمیخته اند. خاقانی. - پرشکفه، با شکوفۀبسیار. غرق شکوفه: چو باغ پرشکفه مجلس تو خرم باد به روی غالیه زلفان یاسمین غبغب. فرخی
کنگرۀ قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شرفات. ولی در شعر فارسی شرفه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف مشتری خواهد که او را شرفۀ ایوان بود. فرخی. تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف آرزو کرده ست کو را شرفۀ ایوان کنی. عنصری. مشرق آفتاب ملت و ملک شرفۀ قصر طرف بام تو باد. انوری. ، کنگرۀ بام. کنگرۀ دیوار خانه. (ناظم الاطباء)
کنگرۀ قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شَرَفات. ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف مشتری خواهد که او را شرفۀ ایوان بود. فرخی. تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف آرزو کرده ست کو را شرفۀ ایوان کنی. عنصری. مشرق آفتاب ملت و ملک شرفۀ قصر طرف بام تو باد. انوری. ، کنگرۀ بام. کنگرۀ دیوار خانه. (ناظم الاطباء)
کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوس. (اقرب الموارد) ، هر پاره ای از چیزی مانند: پارۀ چوب یا نی یا استخوان. ج، شظایا، شظی. پاره ای ازعصا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج، شظایا. شظی یا شظی، شظیات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، استخوان ساق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). استخوان باریک و خردی است چسبیده به ذراع و بعضی گویند چسبیده به وظیف قصبۀ صغری. (یادداشت مؤلف). قصبۀ صغری که آن را به تازی شظیه گویند استخوانی است باریک و بلند واقع در جانب وحشی ساق که او را وسطی و دوسر است جسم آن نازک و قابل انعطاف، مثلث و منشوری و غیرمنتظم است و آن را سه سطح و سه کنار است. 1- سطح وحشی. 2- سطح انسی. 3- سطح خلفی. کنارها: 1- کنار قدامی. 2- کنار وحشی. 3- کنار انسی. (از تشریح میرزا علی صص 148- 150). رجوع به همان صفحات متن بالا و نیز قصبۀ صغری شود، تخته سنگ بیرون جسته از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صخرۀ بزرگی که از سر کوه بیرون جسته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شظیه شود. - شظیهالعود، تریشه. (یادداشت مؤلف). ، در علم اسطرلاب طرف باریک عضاده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اسطرلاب شود
کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوس. (اقرب الموارد) ، هر پاره ای از چیزی مانند: پارۀ چوب یا نی یا استخوان. ج، شظایا، شَظی. پاره ای ازعصا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج، شظایا. شَظی یا شِظی، شظیات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، استخوان ساق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). استخوان باریک و خردی است چسبیده به ذراع و بعضی گویند چسبیده به وظیف قصبۀ صغری. (یادداشت مؤلف). قصبۀ صغری که آن را به تازی شظیه گویند استخوانی است باریک و بلند واقع در جانب وحشی ساق که او را وسطی و دوسر است جسم آن نازک و قابل انعطاف، مثلث و منشوری و غیرمنتظم است و آن را سه سطح و سه کنار است. 1- سطح وحشی. 2- سطح انسی. 3- سطح خلفی. کنارها: 1- کنار قدامی. 2- کنار وحشی. 3- کنار انسی. (از تشریح میرزا علی صص 148- 150). رجوع به همان صفحات متن بالا و نیز قصبۀ صغری شود، تخته سنگ بیرون جسته از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صخرۀ بزرگی که از سر کوه بیرون جسته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شَظیَه شود. - شظیهالعود، تریشه. (یادداشت مؤلف). ، در علم اسطرلاب طرف باریک عضاده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اسطرلاب شود
بمعنی شاف و شیاف باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). شیاف. پرزه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : عمه را نیز شافه ای درداد. سعدی. ، پنبه ای که بدارو تر کرده جهت دفعرمد بر چشم نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). دوای چشم. ج، شیاف. (بحر الجواهر). ج، شیافات، ریش پای. (مهذب الاسماء). اصل ریش پای. (دهار). ریش که در پا درآید و آن را به غیر دوغ علاج نباشد. سوختن (و آن نام ریش است)
بمعنی شاف و شیاف باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). شیاف. پرزه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : عمه را نیز شافه ای درداد. سعدی. ، پنبه ای که بدارو تر کرده جهت دفعرمد بر چشم نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). دوای چشم. ج، شیاف. (بحر الجواهر). ج، شیافات، ریش پای. (مهذب الاسماء). اصل ریش پای. (دهار). ریش که در پا درآید و آن را به غیر دوغ علاج نباشد. سوختن (و آن نام ریش است)
شعفه. سر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، سر هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بالای هر چیزی. (از اقرب الموارد). ج، شعف، شعوف، شعاف، شعفات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گیسوی غلام. (از اقرب الموارد) ، پارۀ موی مجتمع در سر، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باران نرم. - امثال: ماتنفع الشعفه فی الوادی الرعب، در حق کسی گویند که شی ٔ اندک و حقیر به کسی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شعفه شود. ، سر قلب یعنی آن جایی که به علاقۀ رگ آویزان است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سر قلب. (از اقرب الموارد)
شَعْفَه. سر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، سر هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بالای هر چیزی. (از اقرب الموارد). ج، شَعَف، شُعوف، شِعاف، شَعَفات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گیسوی غلام. (از اقرب الموارد) ، پارۀ موی مجتمع در سر، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باران نرم. - امثال: ماتنفع الشعفه فی الوادی الرعب، در حق کسی گویند که شی ٔ اندک و حقیر به کسی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شَعْفَه شود. ، سر قلب یعنی آن جایی که به علاقۀ رگ آویزان است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سر قلب. (از اقرب الموارد)
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
نرمه باران، سر کوه نوک کوه، سر گش (گش قلب)، کاکل در کودک، بالا بالای هر چیز سر کوه راس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب آن جا که بعلاقه رگ آویزان است، جمع شعف شعوف شعاف شعفات
نرمه باران، سر کوه نوک کوه، سر گش (گش قلب)، کاکل در کودک، بالا بالای هر چیز سر کوه راس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب آن جا که بعلاقه رگ آویزان است، جمع شعف شعوف شعاف شعفات