جدول جو
جدول جو

معنی شطوب - جستجوی لغت در جدول جو

شطوب
(شُ)
جمع واژۀ شطبه و شطبه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شطبه به معنی خط پشت تیغ. (آنندراج). رجوع به شطبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شطوط
تصویر شطوط
شط ها، رودخانه های بزرگ، جمع واژۀ شط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
دستار، مندیل، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
قبایل، قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع قبیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوب
تصویر خطوب
خطب ها، کارهای بزرگ، امرهای عظیم، جمع واژۀ خطب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطور
تصویر شطور
شطرها، جزء ها، پاره ها، نیمه ها، جمع واژۀ شطر
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
امراءه شجوب، زن اندوهگین. (منتهی الارب). زن اندوهگینی که دلش در بند آن اندوه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شجب. (منتهی الارب). رجوع به شجب شود، جمع واژۀ شجب. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
برگردیدن گونه از لاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در صحاح به معنی تغییر یافتن جسم آمده است. (از اقرب الموارد). شحوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
برافروختن آتش. (از اقرب الموارد) ، رشد و نموکردن. بالیدن. (از اقرب الموارد) ، دو دست خود را بلند کردن اسب. (از اقرب الموارد) : شب ّ الفرس شباباً و شبیباً و شبوباً، نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنچه بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، نیکوگردانندۀ چیزی. (شرح قاموس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، آراینده و قوت دهنده. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اسبی که هر دو پای آن از دو دست آن درگذرد. (ناظم الاطباء) ، جوان از گوسپند و گاو دشتی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) ، گوسپند و گاو دشتی پیر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رطب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سپست تر خورانیدن ستور را. (آنندراج). یونجه دادن به ستور. رجوع به رطب شود، سپست درودن. (تاج المصادر بیهقی). یونجه چیدن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نرم و نازک گردیدن پنبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطب. و رجوع به عطب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دستار. مندیل. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). دستار را گویند. (از فرهنگ جهانگیری) ، رومال. دستمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطب شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خطب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خطب در این لغت نامه شود: با لشکری خبیر بتجارب خطوب، و بصیر بعواقب حروب بدان حدود رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). روی بدفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. (جهانگشای جوینی).
کاف و نون همچون کمند آمد جذوب
تا کشاند مر عدم را در خطوب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سیف مشطوب، شمشیر شطبه دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشطّب شود، فرس مشطوب المتن و الکفل، اسب برآمده پشت و سرین از فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَِ کَ)
هلاک گردیدن. (منتهی الارب). اندوهگین شدن و رسیدن بوی تباهی همچون بیماری یا قتال. (از اقرب الموارد). شجب. (منتهی الارب). رجوع به مصدر مذکور شود، اندوهگین ساختن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، گونۀ روی بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بازداشتن. (از منتهی الارب). مشغول ساختن. (از اقرب الموارد) ، کشیدن کسی یا چیزی را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شجب الظبی شجوباً، تیر انداختن بسوی آهو که خسته گردد و رفتن نتواند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن در شیشه را بر سربند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
علی بن احمد بن الهیجاء الهکاری، مکنی به ابوالحسن و معروف به مشطوب. او در جنگهای صلیبی با اسدالدین شیر کوه در فتح مصر همراه بود. و تا آخر عمر از ملازمان سلطان صلاح الدین ایوبی بود. صلیبیون او را اسیر کردند و او با پرداخت پنجاه هزار دینار فدیه نجات یافت و صلاح الدین اقطاع شهر نابلس را به اوتفویض کرد و به امیرکبیر ملقب گردید و در سال 588 ه. ق. در نابلس درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 5 ص 61)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شطون
تصویر شطون
ژرف چون چاه، دراز و کج، دور و دراز، رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خطب، کارهای بزرگ جاورها پایگاه ها کارهای خرد جمع خطب کارهای بزرگ کارهای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطاب
تصویر شطاب
پالانکوب از ابزار های زین سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوب
تصویر شحوب
رنگ پریدگی، رندیدن زمین را با بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیب
تصویر شطیب
خوش اندام خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
مندیل و دستار، رومال و دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
جمع شعب، قبیله بزرگ مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطور
تصویر شطور
تک خانه، پستان نا برابر، جامه نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروب
تصویر شروب
جمع شروب، آبنوشندگان آب نوشنده، آب ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوب
تصویر قطوب
ترشرویی ترشرو و رمن (قطب) میخان، سالاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقوب
تصویر شقوب
جمع شقب، گاباره ها شکاف های کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغوب
تصویر شغوب
آشوبگر شور انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شط، شهرودان و دور شدن، سخت گرفتن، ستم کردن رود بزرگ که وارد دریا شود، جمع شطوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
((شُ))
دستار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
((شُ))
جمع شعب، قبایل بزرگ
فرهنگ فارسی معین