جدول جو
جدول جو

معنی شستر - جستجوی لغت در جدول جو

شستر
(شُ تَ)
نام شهری قدیم در خوزستان که بواسطۀ کارخانه های دیبابافی شهرتی داشته. (از ناظم الاطباء). معرب شوشتر. (فرهنگ فارسی معین). نام شهری است در شمال خوزستان. جغرافیون قدیم اسلامی آن را تستر ضبط کرده اند. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 183) : دارالملکش (دارالملک خوزستان) شهر تستر است، تستر در تلفظ شستر خوانند. (نزههالقلوب ج 3 ص 109). رجوع به شوشتر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نستر
تصویر نستر
(دخترانه)
نام راهبی همزمان با انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دستر
تصویر دستر
دستره، اره دستی، ارۀ کوچک، داس کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستن
تصویر شستن
چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستر
تصویر گستر
گستردن، پسوند متصل به واژه به معنای گسترنده مثلاً دادگستر، سایه گستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستر
تصویر آستر
مقابل رویه، پارچه ای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر می دوزند، قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزان تر است
آن طرف تر، برای مثال به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی - ۶/۵۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستر
تصویر پستر
پوستر، آگهی، آگهی که در جایی بچسبانند، آگهی چسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستر
تصویر نستر
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نسترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستر
تصویر کستر
نوعی خار که برای سوزاندن به کار می رود، خار سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استر
تصویر استر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شسته
تصویر شسته
پاکیزه و آب کشیده، پاک شده با آب، دستارچه
شسته ورفته: کنایه از پاک، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستک
تصویر شستک
هر چیزی که شبیه انگشت بزرگ دست باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستی
تصویر شستی
مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد، نوعی دوخت لباس مثلاً جامۀ شستی، کلید قطع ووصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب گسترده شده، تشک، توشک
بستر رود: جایی که رود از آن می گذرد، رودخانه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ تَ)
منسوب به شستر که نام شهری بوده است، نوعی از دیبای نفیس منسوب به شهر شستر. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
ز هندی و چینی و از بربری
ز مصری و از جامۀ شستری.
فردوسی.
رجوع به شستر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شستن
تصویر شستن
پاک کردن با آب و پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشسته، آب کشیده، پاکیزه، جمع برای اشخاص شستگان، دستارچه. یا شسته و روفته. پاک و پاکیزه، آماده و مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستر
تصویر پستر
آگهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستر
تصویر خستر
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستر
تصویر آستر
لای زیرین جامه، لائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستر
تصویر دستر
داس کوچک دندانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستر
تصویر بستر
رختخواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستم
تصویر شستم
چیزی که در مرتبه شصت واقع شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستر
تصویر گستر
پهن کننده، افرازنده، سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشش پوشنده پوشیده پوشیده شده پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
نسترن: عیسی خلال کرده ازخارهای گلبن ادریس سبحه کرده ارغنچه های نستر. (خاقانی. سج. 193)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستر
تصویر آستر
((تَ))
پارچه ای که زیر لباس می دوزند، رنگ اولی که بر روی سطحی که باید رنگ شود می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستر
تصویر بستر
((بِ تَ))
تشک، جای خواب، پهنه، ساحت، زمینه و امکان برای کاری، پهنه ای که آب بر آن جریان دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تستر
تصویر تستر
((تَ سَ تُّ))
پوشیده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستر
تصویر آستر
آن سوی تر، زاستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
((اَ تَ))
قاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره