جاری شدن و روان گشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به شریدن شود، ریختن آب و جز آن پی درپی و بدون فاصله. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). پیاپی ریختن آب و مانند آن از ناودان یا جای دیگر و بر این قیاس شران، یعنی پیاپی روان و ریزان، و آواز ریختن پیاپی را شرشر به ضم هر دو شین نیز گفته اند و شار نیز در آبشار و سرشار به معنی ریختن است، یعنی آبریز و سرریز. (انجمن آرا) (آنندراج) ریختن پیاپی و بلافاصله آب از بالا و پایین. (فرهنگ فارسی معین). شرشر کردن. شریدن. (در تداول) : چندان باران آمدی که ناودان بشریدی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 134)
جاری شدن و روان گشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به شَریدَن شود، ریختن آب و جز آن پی درپی و بدون فاصله. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). پیاپی ریختن آب و مانند آن از ناودان یا جای دیگر و بر این قیاس شران، یعنی پیاپی روان و ریزان، و آواز ریختن پیاپی را شرشر به ضم هر دو شین نیز گفته اند و شار نیز در آبشار و سرشار به معنی ریختن است، یعنی آبریز و سرریز. (انجمن آرا) (آنندراج) ریختن پیاپی و بلافاصله آب از بالا و پایین. (فرهنگ فارسی معین). شرشر کردن. شریدن. (در تداول) : چندان باران آمدی که ناودان بشریدی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 134)
ترسیدن، رمیدن، برای مثال گر آهویی بتا و کنار منت حرم / آرام گیر با من و از من چنین مشم (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۶)، بی هوش شدن، برای مثال پیشت بشمند و بی روان گردند / شیران عرین چو شیر شادروان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵)، آشفته شدن بوییدن، بو کردن، شم، تشمیم
ترسیدن، رمیدن، برای مِثال گر آهویی بتا و کنار منت حرم / آرام گیر با من و از من چنین مشم (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۶)، بی هوش شدن، برای مِثال پیشت بشمند و بی روان گردند / شیران عرین چو شیر شادروان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵)، آشفته شدن بوییدن، بو کردن، شم، تشمیم
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مِثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدَن، میختَن، اِدرار کَردَن، شاشِدَن، شاش زَدَن، گُمیز کَردَن، میزیدَن، گُمیختَن، گُمیزیدَن
به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری، کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید، کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری، کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید، کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم