جدول جو
جدول جو

معنی شرمساح - جستجوی لغت در جدول جو

شرمساح
(شِ رِ)
دهی است به مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرمساری
تصویر شرمساری
خجلت، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجل، شرمنده، برای مثال ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوه زنی شرم دار (نظامی۱ - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرمساق
تصویر قرمساق
کسی که دربارۀ زن خود تعصب نداشته باشد و زن خود را به دیگران بدهد، دیوث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسلی، شرم جای
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
آلت تناسل و شرم مرد و زن. (ناظم الاطباء). به معنی عورت است. (انجمن آرا). مرادف شرمجای. (آنندراج). خربت. (منتهی الارب). معرنفط. (منتهی الارب). آنجا که آلت تناسل جای دارد. محل عورت مرد یا زن از قبل ودبر. عورت. قبل و دبر. شرم. فرج. نهانگاه. سوآت. هریک از دو قسمت پوشیدنی از پیش و پس اعم از مرد و زن: لیبدی لهما ما وری عنهما من سؤاتهما، تاآشکار گرداند بر ایشان آنچه پوشیده بود از نظر ایشان از شرمگاه ایشان. (قرآن 20/7). (یادداشت مؤلف).
خالی است به شرمگاهت ای مه که گر او
در چشم بود دیده نباشد مگر او.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
رجوع به شرم و شرم جای شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خجل و شوریده و پریشان ومضطرب. (ناظم الاطباء). شرمگین. شرمنده. شرمسار. (ازآنندراج). شرمگین. (فرهنگ فارسی معین) :
پریزادگان بوسه دادند خاک
پریوار هم شیر و هم شرمناک.
نظامی.
، پرشرم. باحیا. محجوب. (یادداشت مؤلف) :
چون برخیزدطریق آزرم
گردد همه شرمناک بیشرم.
نظامی.
بخواه و مدار از کس ای خواجه باک
که مقطوع روزی بود شرمناک.
سعدی (بوستان).
مدار بوسه از آن چشم شرمناک طمع
که خضر تشنه ازین چشمه سار برگردد.
صائب تبریزی (از آنندراج).
چشم از او برنمی توانم داشت
دیدۀ شرمناک من چه کند.
باقر کاشی (از آنندراج).
، دلگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامیمون، نامبارک، که اساس آن شوم باشد:
چنین رفت آن قصۀ شومسار
که گفتیم ای دادگر شهریار،
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
هرکه زن خود را به دیگران بدهد. (آنندراج). آنکه دلالی نامشروع زنان کند. جاکش. و در تداول امروز به ضم راء است
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ)
تاریکی، تراکم تاریکی، ابر تنک، گرد و غبار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ)
قصبۀ مرکز بخش گرمسار تابع شهرستان دماوند، نام قدیم قشلاق، واقع در 109 هزارگزی خاور تهران و 2 هزارگزی جنوب شوسۀ تهران، خراسان و 3 هزارگزی جنوب ایستگاه گرمسار. هوای آن معتدل ودارای 2375 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه حبله رود و محصول آن گندم و جو، پنبه، بنشن، خربزه، انگور، انار و انجیر و شغل اهالی زراعت و کسب. در حدود 70 دکان مختلفه دارد. ادارات دولتی گرمسار عبارتند: از بخشداری، شهرداری و نمایندگی بانک ملی و کشاورزی، دستۀ ژاندارمری، پست و تلگراف و تلفن، دبیرستان 9 کلاسۀ پسران و دبستان 6 کلاسه دختران، محضر رسمی، تلفن شهری. کار خانه تصفیۀ پنبه و عدل بندی آن در اراضی ساروزن بالا متصل به گرمسار واقع و در سال 3 ماه کار میکند و در حدود 35 تن کارگر دارد. از آثار قدیمۀ آن آب انبار نصرالله است. راه فرعی به جادۀ شوسه دارد. سابقاً راه شوسۀ تهران خراسان از این قصبه میگذشته ودر بهبود اقتصادی آن دخیل بوده. فعلاً راه از دوهزارگزی قصبه میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
بلده ای نزدیک اسفرایین. (یادداشت مؤلف). شهرکی است در خراسان از نواحی اسفرایین در جبال، از این مکان تا نیشابور چهار روز راه است و از ناحیۀ نساست. (از معجم البلدان). (معرب چرمگان). شهرکی به خراسان قدیم از نواحی اسفراین، و بین آن و نیشابور چهار روز راه بود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
قلعه ای است نزدیک نهاوند. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). قریه ای است مشرف بر قریۀ ابی ایوب در نزدیکی نهاوند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حالت و کیفیت شرمسار. خجلت. شرمندگی. (فرهنگ فارسی معین). خجالت و شرمندگی. (ناظم الاطباء). خجل. خجلت. سرافکندگی. انفعال. (یادداشت مؤلف) :
و آنجا که من نباشم گویی مثال من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.
منوچهری.
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری.
نظامی.
زنده بر دار کرد و باک نبرد
تا چو دزدان به شرمساری مرد.
نظامی.
ز شغلی کزو شرمساری رسد
به صاحب عمل رنج و خواری رسد.
نظامی.
شب ازشرمساری و فکرت نخفت
سحرگه پرستاری از خیمه گفت.
سعدی (بوستان).
مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس.
سعدی (بوستان).
با وجود شرمساری و بیم سنگساری گفت... (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قریۀ بزرگ شهر مانندی است به مصر. بین آن و بوره چهار فرسنگ، و بین آن و دمیاط پنج فرسنگ راه است. از بلوک دقهلیه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارماح
تصویر ارماح
جمع رمح، نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمساق
تصویر قرمساق
ترکی فدرنگ زن به مزد کسی که زن خود را بدیگران دهد دیوث قرمپوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمساری
تصویر شرمساری
حالت و کیفیت شرمسار خجلت شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمناک
تصویر شرمناک
خجلت شرمساری شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمساح
تصویر تمساح
دروغ گفتن حیوانی قوی هیکل از طبقه خزندگان شبیه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماح
تصویر طرماح
مرد بلند نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
منفعل و خجل، شرمنده، شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساح
تصویر امساح
پلاسها، جاده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمساح
تصویر تمساح
((تِ))
جانوری است خزنده و سخت پوست دارای چهار دست و پا، در آب به راحتی شنا می کند، اما همیشه در آب نمی ماند، تخم هایش را در خشکی می گذارد. این حیوان دارای فک و دندان های بسیار نیرومند می باشد، کروکودیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمگاه
تصویر شرمگاه
آلت تناسلی (مرد یا زن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمساق
تصویر قرمساق
((قُ رُ))
دیوث، بی ناموس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجل، شرمنده، منفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمساح
تصویر تمساح
سوسمار
فرهنگ واژه فارسی سره
شرمگین، کم رو، محجوب
متضاد: بی آزرم، بی حیا، وقیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انفعال، خجالت، خفت، سرشکستگی، شرمزدگی، شرمندگی
متضاد: سربلندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی غیرت، جاکش، دیوث، قرمپف، قلتبان، نامرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزرمگین، خجل، روسیاه، سرافکنده، سربزیر، شرم زده، شرمگین، شرمنده
متضاد: سربلند، مباهی، مفتخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فضیحت آمیز، شرم آور
دیکشنری اردو به فارسی