بزرگوار شدن، بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، علو، مجد، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه، بلندی حسب و نسب، آبرو، در علم نجوم مقابل هبوط، محلی در منطقه البروج که سیاره در آن تاثیری قوی دارد
بزرگوار شدن، بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن، علو، مجد، بزرگواری، بلندی قدر و مرتبه، بلندی حسب و نسب، آبرو، در علم نجوم مقابلِ هبوط، محلی در منطقه البروج که سیاره در آن تاثیری قوی دارد
بزرگ و بلندقدر شدن و عالی مرتبه گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بزرگوار شدن. (المصادر زوزنی) (برهان) (دهار). شرافه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شرافت و شرافه شود، دوام کردن بر خوردن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند شدن گوش و کتف. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رسیدن کسی بر امر بزرگی از خیر و یا شر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) چیره شدن به کسی به بزرگی و یا در حسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غلبه کردن به شرف. (تاج المصادر بیهقی) ، کنگره ساختن برای حائط. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بزرگ و بلندقدر شدن و عالی مرتبه گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بزرگوار شدن. (المصادر زوزنی) (برهان) (دهار). شرافه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شرافت و شرافه شود، دوام کردن بر خوردن کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند شدن گوش و کتف. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رسیدن کسی بر امر بزرگی از خیر و یا شر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) چیره شدن به کسی به بزرگی و یا در حسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غلبه کردن به شرف. (تاج المصادر بیهقی) ، کنگره ساختن برای حائط. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
قزوینی. اسمش میرزا شرف جهان و فضایل و کمالات و درجاتش مستغنی از توصیف و خود از سادات حسینی و خلف الصدق قاضی جهان نوادۀ سیف الصدق بوده که در زمان سلطان اولجایتو محترم بوده و خود در خدمت نواب شاه طهماسب صفوی کمال اعتبار داشت ولی آخرالامر گوشه نشینی اختیار کرد. از اشعار اوست: می دمد باد مشکبار بهار ساقیا خیز و جام باده بیار خوش بود باده خاصه موسم گل خوش بود عیش خاصه فصل بهار منم آن رند لاابالی مست منم آن عاشق قلندروار که برد در حریم میخانه چون شوم گرم باده و مزمار ساقی از من به جرعه ای خرقه مطرب از من به نغمه ای دستار چار تکبیر گفته بر ناموس بر سر چارسوی این بازار در ضمیرم همه محبت دوست برزبانم همه حکایت یار... کس نداند که را گرفتم دوست کس نداند که را گرفتم یار ای شرف مست عشقی و ترسم که کنی راز خویشتن اظهار چند گویی سرود این پرده پردۀ خویش می دری هش دار. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی صص 230-231). رجوع به مجمعالخواص ص 139 و فرهنگ سخنوران شود
قزوینی. اسمش میرزا شرف جهان و فضایل و کمالات و درجاتش مستغنی از توصیف و خود از سادات حسینی و خلف الصدق قاضی جهان نوادۀ سیف الصدق بوده که در زمان سلطان اولجایتو محترم بوده و خود در خدمت نواب شاه طهماسب صفوی کمال اعتبار داشت ولی آخرالامر گوشه نشینی اختیار کرد. از اشعار اوست: می دمد باد مشکبار بهار ساقیا خیز و جام باده بیار خوش بود باده خاصه موسم گل خوش بود عیش خاصه فصل بهار منم آن رند لاابالی مست منم آن عاشق قلندروار که برد در حریم میخانه چون شوم گرم باده و مزمار ساقی از من به جرعه ای خرقه مطرب از من به نغمه ای دستار چار تکبیر گفته بر ناموس بر سر چارسوی این بازار در ضمیرم همه محبت دوست برزبانم همه حکایت یار... کس نداند که را گرفتم دوست کس نداند که را گرفتم یار ای شرف مست عشقی و ترسم که کنی راز خویشتن اظهار چند گویی سرود این پرده پردۀ خویش می دری هش دار. (از آتشکدۀ آذر چ شهیدی صص 230-231). رجوع به مجمعالخواص ص 139 و فرهنگ سخنوران شود
دهی از دهستان ناهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 225 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. محصول عمده آنجا غلات دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان ناهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 225 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. محصول عمده آنجا غلات دیم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جمع واژۀ شرفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شرفه. (یادداشت مؤلف) (دهار). جمع واژۀ شرفه به معنی کنگره ها. (آنندراج) (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی ص 2) : قصر و جاه و شرف و عمر تو بادا معمور تا به فردوس برین برشده در ساو و شرف. سوزنی. رجوع به شرفه شود
جَمعِ واژۀ شُرَفَه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ شَرفَه. (یادداشت مؤلف) (دهار). جَمعِ واژۀ شرفه به معنی کنگره ها. (آنندراج) (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی ص 2) : قصر و جاه و شرف و عمر تو بادا معمور تا به فردوس برین برشده در ساو و شُرف. سوزنی. رجوع به شرفه شود
قصبه ای از دهستان بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان: قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبه ای از دهستان بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رود خانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان: قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کنگرۀ قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شرفات. ولی در شعر فارسی شرفه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف مشتری خواهد که او را شرفۀ ایوان بود. فرخی. تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف آرزو کرده ست کو را شرفۀ ایوان کنی. عنصری. مشرق آفتاب ملت و ملک شرفۀ قصر طرف بام تو باد. انوری. ، کنگرۀ بام. کنگرۀ دیوار خانه. (ناظم الاطباء)
کنگرۀ قلعه. (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج، شَرَفات. ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است. (فرهنگ فارسی معین) : از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف مشتری خواهد که او را شرفۀ ایوان بود. فرخی. تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف آرزو کرده ست کو را شرفۀ ایوان کنی. عنصری. مشرق آفتاب ملت و ملک شرفۀ قصر طرف بام تو باد. انوری. ، کنگرۀ بام. کنگرۀ دیوار خانه. (ناظم الاطباء)
کنگرۀ قصر. ج، شرف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرۀ عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرۀ قلعه باشد و خواه کنگرۀ بام و دیوار و خانه و غیره. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، بزرگی و فضل و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شرفهالمال، گزیده ترین مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال. (آنندراج) ، آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء)
کنگرۀ قصر. ج، شُرَف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری). کنگره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (زمخشری). زیف. دندانه. (یادداشت مؤلف). کنگرۀ عمارت. (از غیاث اللغات). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگرۀ قلعه باشد و خواه کنگرۀ بام و دیوار و خانه و غیره. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) ، بزرگی و فضل و فزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شرفهالمال، گزیده ترین مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال. (آنندراج) ، آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء)
سعید بن سیدقرشی، منسوب به شرف در مصر، محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد. ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی. خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب) یاقوت بن عبداﷲ... موصلی. کاتب است و منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب) علی بن ابراهیم ضریر فقیه. منسوب است به شرف (در مصر). (منتهی الارب)
سعید بن سیدقرشی، منسوب به شرف در مصر، محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد. ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی. خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب) یاقوت بن عبداﷲ... موصلی. کاتب است و منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب) علی بن ابراهیم ضریر فقیه. منسوب است به شرف (در مصر). (منتهی الارب)
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)
تبارستایی کنگره ستاوند مهتابی، فزونی هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات. صدا و آواز پا (خصوصا)، هر صدا (عموما)