جدول جو
جدول جو

معنی شرربار - جستجوی لغت در جدول جو

شرربار
آتش بار، آنچه از آن ریزه های آتش می بارد
تصویری از شرربار
تصویر شرربار
فرهنگ فارسی عمید
شرربار(اَ فُ)
چیزی که از وی جرقه های آتش میبارد. (ناظم الاطباء).
- آه شرربار، آه آتشین و سوزان.
- چشم شرربار، دیدۀ غضبناک.
- نگاه شرربار، نگاه خشم آگین
لغت نامه دهخدا
شرربار
پرلهیب، شعله ور، مشتعل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهربان
تصویر شهربان
(پسرانه)
حاکم شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهریار
تصویر شهریار
(پسرانه)
پادشاه، شاه، فرمانروا، حاکم، یارشهر، نام پسر برزو، پسر سهراب، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر شیرین و خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
شکرریز، بسیار شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
حاکم و نگهدارندۀ شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درربار
تصویر درربار
دربار، گوهرافشان، مرواریدبار، کنایه از خوش سخن، فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتربار
تصویر شتربار
آن مقدار بار که شتر بتواند حمل کند، بار شتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
شکرریز. (ناظم الاطباء) :
سوی شهر مداین شد دگر بار
شکر با او به دامنها شکربار.
نظامی.
ندارد تنگنای خاک صائب این قدر شکّر
نی کلک تو از جایی شکربار است میدانم.
صائب تبریزی (از آنندراج).
سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست ؟
ملک الشعراء بهار (در تضمین از غزل سعدی).
، بسیار شیرین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سخت شیرین، خواه در معنی حقیقی و خواه در معنی مجازی چنانکه در گفتار و نغمه و جز آن:
صدف لؤلؤ شهوار بود دیدۀ آنک
دل او عاشق آن لعل شکربار بود.
امیرمعزی.
لفظ گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع
لفظ شکّربار تو پرشکّرم کرده ست کام.
امیرمعزی.
راست کن لفظ خود به جود و کرم
ای نه چون لفظ تو شکرباری.
سوزنی.
بوسی از آن لعل شکربار تو
گر بدهی بی جگر ازجان به است.
مجیر بیلقانی.
اگر خوردم زمان را من شکروار
زبان چون تویی بادا شکربار.
نظامی.
ز شیرین دست بردارم به یکبار
شکرنامی به چنگ آرم شکربار.
نظامی.
هزار نامه پیاپی نوشتمت که جواب
اگرچه تلخ دهی در سخن شکرباری.
سعدی.
ز لطف لفظ شکربار گفتۀ سعدی
شدم غلام همه شاعران شیرازی.
سعدی.
شیرین دهان آن بت عیار بنگرید
در در میان لعل شکربار بنگرید.
سعدی.
تا نگردیده ست از خط تنگ وقت آن دهان
بوسه ای زآن لعل شکّربار میخواهد دلم.
صائب تبریزی (از آنندراج).
بس که می چسبد بهم کام و لب از شیرینیش
نقل نتوان کرد گفتار شکربار ترا.
صائب تبریزی (از آنندراج).
- زبان شکربار، نیکو و شیرین سخن گوینده: هرچه اززبان شکربار آن مهتر بیرون رفت همه نیکو رفت. (قصص الانبیاء ص 239).
- شکربار کردن، پرشکر ساختن. شکرافشان کردن.
- ، ساز کردن نغمه و آهنگ:
چو کردی باغ شیرین را شکربار
درخت تلخ را شیرین شدی بار.
نظامی.
- لب شکربار، بسیار شیرین: هرکه لب شکربار ترا بمزد بشکرانه هزار جان فدا کند. (سندبادنامه ص 130).
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای زآن لب شیرین شکربار بیار.
حافظ.
- ، لب که سخنان شیرین از آن برآید:
هرچه زآن تلختر نخواهد گفت
گو بگو از لب شکربارش.
سعدی.
من معتقدم به هرچه گویی
شیرین بود از لب شکربار.
سعدی.
، کنایه از شیرین سخن. که سخنی چون شکر شیرین دارد. که گفتار و حرکاتی شیرین دارد. (یادداشت مؤلف) :
جوابش داد شیرین شکربار
که باید بودنت در بند این کار.
نظامی.
به داور شدم با شکربارها
مرا بیش از او بود بازارها.
نظامی.
کجا آن تازه گلبرگ شکربار
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
درربارنده. بارندۀ درر. آنکه یا آنچه درها بارد، فصیح. (ناظم الاطباء) : از رشحات خامۀ درربار ریاض اخبار شاه فلک اقتدار بر وجهی نضارت یابد. (حبیب السیر چ تهران ج 3 جزو 4 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد:
زر و زیور آرند خروارها
ز سیفور و اطلس شتربارها.
نظامی.
نورد ملوکانه بیش از شمار
شتربار زرینه بیش از هزار.
نظامی.
ز گوش بریده شتربارها
ز سرهای پرکاه خروارها.
نظامی.
رجوع به اشتربار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتر بار
تصویر شتر بار
بار شتر باری که به اندازه قدرت حمل یک شتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شر بام
تصویر شر بام
برنگ شیر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرباف
تصویر شعرباف
موتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتروار
تصویر شتروار
مقدار بار یک شتر شتر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهریار
تصویر شهریار
کلانتر و بزرگ شهر، حاکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
منفعل و خجل، شرمنده، شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر بار
تصویر شکر بار
شکر ریزنده، بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارکار
تصویر شارکار
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهردار
تصویر شهردار
حافظ نظم و شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مرزبان، حاکم و نگهدارنده شهر
فرهنگ لغت هوشیار
چمانی (ساقی)، آبدار نوشاکدار متصدی شربت خانه متصدی آبدار خانه پادشاهان و بزرگان، شربت دار، ساقی
فرهنگ لغت هوشیار
سوار کردن مجرم بر خر و در اطراف شهر گردانیدن او را، جمعیت اجتماع ازدحام، فتنه آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارمار
تصویر شارمار
مار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروبار
تصویر خروبار
زاد و توشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
حلیم، متحمل، تاب آورنده، صابر، صبور، شکیبا، پر حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
((ش کَ))
شکرریزنده، بسیار شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهریار
تصویر شهریار
سلطان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتردار
تصویر شتردار
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
صبور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مامور پلیس، پلیس
فرهنگ واژه فارسی سره