جدول جو
جدول جو

معنی شدنی - جستجوی لغت در جدول جو

شدنی
(شُ دَ)
قابل شدن. ممکن. عملی. میسور. میسر. مقدور. آنچه تواند بود. آنکه تواند شد. (یادداشت مؤلف). ممکن. کردنی. عملی و هر چیز که لایق و قابل اجراباشد. (ناظم الاطباء) : این کار شدنی است، امکان انجام شدن دارد، آنچه وقوع آن حتم و ضروری است. که شدن آن ضروری است. (یادداشت مؤلف). مقدر.
- این کار شدنی است، وقوع آن مسلم است.
- این کار ناشدنی است، وقوع آن ناممکن است.
- امثال:
شدنی شد دگر چه خواهد شد.
شدنی میشود و غصه به ما میماند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شدنی
میسور، عملی، ممکن، مقدور، آنچه تواند بود
تصویری از شدنی
تصویر شدنی
فرهنگ لغت هوشیار
شدنی
امکان پذیر، قابل انجام، مقدور، ممکن، میسر
تصویری از شدنی
تصویر شدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
شدنی
ممکن، میسر، میسور
متضاد: غیرممکن، نشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدنی
تصویر تدنی
اندک اندک نزدیک شدن، پایین آمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدنی
تصویر لدنی
جبلی، فطری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
پایین تر، برای مثال ندارد خویشتن را در مضیقی / ز نااهلی اگر ادنی نشیند (ابن یمین - ۳۷۳) کمترین، پایین ترین، ضعیف تر، پست تر، زبون تر، افتاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
مربوط به جامعۀ متمدن، مربوط به تمدن، مربوط به مدینه، شهری در عربستان، از مردم مدینه، مقابل مکی، ویژگی سوره هایی از قران که در مدینه نازل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانی
تصویر شانی
شیانی، نوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ شُ دَ)
ناشدنی. محال. ممتنع. ناممکن. (یادداشت مؤلف). مقابل شدنی. رجوع به شدنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
شهری، قراری
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه کسی را بدون سعی او و کوشش غیر حاصل شود، علم لدنی، علم که بنده را افتد بی واسطه و تنها بالهام خدایتعالی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده. منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانی
تصویر شانی
درم ده هفت که در قدیم رایج بود
فرهنگ لغت هوشیار
فرودش پستیدن، نزدیک شدن -1 نزدیک آمدن، پایین آمدن پست شدن، نزدیکی، پستی، جمع تدنیات. پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
تنی
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک تر، زبون تر، پست تر فرومایه تر نزدیکتر اقرب قریب تر مقابل اقصی، زبون تر پست تر فرومایه تر ارذل خسیس تر کمتر کمترین فروتر پایین تر اسفل مقابل اعلی. مونث: دنیا، جمع ادانی. یا عذاب ادنی. عذاب این جهانی. یا علم ادنی. علم طبیعی. یا فلسفه ادنی. فلسفه طبیعی فلسفه اسفل مقابل مابعد الطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشدنی
تصویر نشدنی
ناممکن، ممتنع، محال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدنی
تصویر لدنی
((لَ دُ نُِ ی))
فطری، ذاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
((مَ دَ یّ))
شهرنشین، آیاتی که در مدینه بر پیامبر نازل شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادنی
تصویر ادنی
((اَ نا))
نزدیک تر، اقرب، زبون تر، پست تر، مفرد ادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدنی
تصویر تدنی
((تَ دَ نّ))
نزدیک آمدن، پایین آمدن، پست شدن
فرهنگ فارسی معین
غیرممکن، محال، ناشدنی
متضاد: ممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
Bodily, Somatic, Somatically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
Civil, Civilized, Civically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
civilmente, civil, civilizado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
телесный , соматический , соматически
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
körperlich, somatisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
zivil, zivilisiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
cywilnie, cywilny, cywilizowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
тілесний , соматичний , соматично
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
граждански , гражданский , цивилизованный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
cielesny, somatyczny, somatycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
цивільно , цивільний , цивілізований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدنی
تصویر بدنی
身体的 , 躯体地
دیکشنری فارسی به چینی