نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرمه، ترمه، تکلتو، تکتلو، برای مثال مرد را آکنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری - ۳۱۹)
نَمَدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرَمِه، تَرمِه، تَکَلتو، تَکَتلو، برای مِثال مرد را آکنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری - ۳۱۹)
نمدزین. آدرمه. آترمه. ادرمه. آشرمه: مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم. مختاری غزنوی. دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه. شرف الدین شفروه. ، سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است: چیست انجام آخر کار است آدرم اسلحه که خونخوار است. ، زینی که نمدزین او دونیم بود، درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به ادرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز: دباغت چنان دادم این چرم را که برتابد آسیب آدرم را. نظامی
نمدزین. آدرمه. آترمه. ادرمه. آشرمه: مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم. مختاری غزنوی. دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه. شرف الدین شفروه. ، سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است: چیست انجام آخر کار است آدرم اسلحه که خونخوار است. ، زینی که نمدزین او دونیم بود، درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به اَدرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز: دباغت چنان دادم این چرم را که برتابد آسیب آدرم را. نظامی
مرکز کانتون وژ از آروندیسمان اپینال، واقع در کنار رود خانه موزل است، 5000 تن جمعیت دارد، آبجوسازی، صنعت حاشیه دوزی وجنگلهای آن معروف است، زادگاه موریس بارس نویسندۀ قرن بیستم فرانسوی است
مرکز کانتون وژ از آروندیسمان اپینال، واقع در کنار رود خانه موزل است، 5000 تن جمعیت دارد، آبجوسازی، صنعت حاشیه دوزی وجنگلهای آن معروف است، زادگاه موریس بارس نویسندۀ قرن بیستم فرانسوی است
طفلی که دندان شیر وی بجنبد تا بجایش دیگر برآید. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر بچه که جذعه به اثنی شدن گیرد و آن در سال پنجم یا ششم باشد. (آنندراج)
طفلی که دندان شیر وی بجنبد تا بجایش دیگر برآید. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتر بچه که جذعه به اثنی شدن گیرد و آن در سال پنجم یا ششم باشد. (آنندراج)
به معنی پادشاه من، یکی از آن جوانانی است که در کتاب دانیال مذکور است و از اورشلیم در سال 604 قبل از میلاد به بابل به اسیری برده شدند و در آنجا برای خدمت سلطان بابل تربیت گشتند اسمهای ایشان را تغییرداده به اسم خدایان خود نامیدند. (قاموس کتاب مقدس)
به معنی پادشاه من، یکی از آن جوانانی است که در کتاب دانیال مذکور است و از اورشلیم در سال 604 قبل از میلاد به بابل به اسیری برده شدند و در آنجا برای خدمت سلطان بابل تربیت گشتند اسمهای ایشان را تغییرداده به اسم خدایان خود نامیدند. (قاموس کتاب مقدس)
و در عربی شبرم ضبط شده است. گیاهی است شیردار و آن بیشتر در صحرا و کنارهای جویها روید و رنگ ساق آن به سرخی مایل است. گویند اگر گاو آن را بخورد بمیرد و گوسفند رامضرت نرساند و آن را به شیرازی گاو نبطونک خوانند. (برهان). درختی است خاردار که وبا را دفع سازد. (منتهی الارب). درخت خاردار. (از اقرب الموارد). گیاهی خاردار و گیاهی دیگر که دانه ای دارد، مانند نخود و بیخ آن درشت پرشیر و مسهل است. (ناظم الاطباء). گیاهی است که دانه ای مانند نخود دارد بیخ آن درشت پرشیر و تمامۀ آن مسهل است و استعمال شیر آن خطرناک است. (منتهی الارب). گیاهی است که دانه ای چون عدس دارد و برگش شبیه به برگ ترخون است و این کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) : و آن گل نار بکردار کفی شبرم سرخ بسته اندر بن او لختی مشک ختنا. منوچهری
و در عربی شُبرُم ضبط شده است. گیاهی است شیردار و آن بیشتر در صحرا و کنارهای جویها روید و رنگ ساق آن به سرخی مایل است. گویند اگر گاو آن را بخورد بمیرد و گوسفند رامضرت نرساند و آن را به شیرازی گاو نبطونک خوانند. (برهان). درختی است خاردار که وبا را دفع سازد. (منتهی الارب). درخت خاردار. (از اقرب الموارد). گیاهی خاردار و گیاهی دیگر که دانه ای دارد، مانند نخود و بیخ آن درشت پرشیر و مسهل است. (ناظم الاطباء). گیاهی است که دانه ای مانند نخود دارد بیخ آن درشت پرشیر و تمامۀ آن مسهل است و استعمال شیر آن خطرناک است. (منتهی الارب). گیاهی است که دانه ای چون عدس دارد و برگش شبیه به برگ ترخون است و این کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) : و آن گل نار بکردار کفی شبرم سرخ بسته اندر بُن او لختی مشک ختنا. منوچهری
کوه. جبل. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوه باشد... و اعراب آن یقین نیست. (انجمن آرا) : چو برداری میان شورم آواز مر آواز تو را پاسخ دهد باز. (ویس و رامین). دل ویسه بسی سختر ز شورم ز خوی بد همی ماند به کژدم. (ویس و رامین). ، مرکب تحریر، سیاهی، مداد، بهی و سفرجل. (ناظم الاطباء)
کوه. جبل. (ناظم الاطباء) (از برهان). کوه باشد... و اعراب آن یقین نیست. (انجمن آرا) : چو برداری میان شورم آواز مر آواز تو را پاسخ دهد باز. (ویس و رامین). دل ویسه بسی سختر ز شورم ز خوی بد همی ماند به کژدم. (ویس و رامین). ، مرکب تحریر، سیاهی، مداد، بهی و سفرجل. (ناظم الاطباء)
غله ای باشد مانند ارزن و آن بیشتر در میان زراعت برنج روید. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). غله ای است مانند ارزن که در میان زراعت گندم روید و خوردن آن گردش سر آورد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آن رابه هندی کودون گویند و سبزه آن به شالی بسیار مشابه است و در هندوستان آن را تنها کارند و هر جنس آن نشأه ناک نباشد بعضی از آن نشأه پیدا کند حتی که بسبب خوردن آن آدمی تا دو روز بیهوش ماند و آن جنس خریفی است. (سراج از حاشیۀ برهان چ معین) : گرسنه نیز تا بفرماید کدرم و جو کرنج و ارزن خویش. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
غله ای باشد مانند ارزن و آن بیشتر در میان زراعت برنج روید. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). غله ای است مانند ارزن که در میان زراعت گندم روید و خوردن آن گردش سر آورد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آن رابه هندی کودون گویند و سبزه آن به شالی بسیار مشابه است و در هندوستان آن را تنها کارند و هر جنس آن نشأه ناک نباشد بعضی از آن نشأه پیدا کند حتی که بسبب خوردن آن آدمی تا دو روز بیهوش ماند و آن جنس خریفی است. (سراج از حاشیۀ برهان چ معین) : گرسنه نیز تا بفرماید کدرم و جو کرنج و ارزن خویش. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
نمدزین بود. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). نمدزین بود یعنی یرمه. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). نمدزین و آنرا آدرم و ادرمه نیز گویند. (جهانگیری). نمدزین و تکلتوی اسب. (برهان قاطع) : جدیّه کغنیّه، ادرم زین و پالان. (منتهی الارب) : که تنگ و ادرم دارد و مرد بدسلب است ؟ بسرش بار فضول است و نیز وسواسا. ابوالعباس یا دقیقی. ، شتاب کردن در رفتار. (منتهی الارب). بشتاب و سرعت رفتن. (آنندراج). نیک رفتن. (منتهی الارب). بگذشتن. (زوزنی). و یقال ادرنفق مرمعلّاً، ای امض راشداً. (منتهی الارب)
نمدزین بود. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). نمدزین بود یعنی یرمه. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). نمدزین و آنرا آدرم و ادرمه نیز گویند. (جهانگیری). نمدزین و تکلتوی اسب. (برهان قاطع) : جَدیّه کغَنیّه، ادرم زین و پالان. (منتهی الارب) : که تنگ و ادرم دارد و مرد بدسلب است ؟ بسرش بار فضول است و نیز وسواسا. ابوالعباس یا دقیقی. ، شتاب کردن در رفتار. (منتهی الارب). بشتاب و سرعت رفتن. (آنندراج). نیک رفتن. (منتهی الارب). بگذشتن. (زوزنی). و یقال اِدْرَنْفِق ْ مُرْمَعِلّاً، ای امض راشداً. (منتهی الارب)
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
غله ایست مانند ارزن که در میان زراعت گندم و برنج روید. خوردن بعضی اقسام آن تولید نشاه کند و بیهوشی آرد: (گرسنه نیز تا بفرماید کدرم و جو کرنج و ارزن خویش)
غله ایست مانند ارزن که در میان زراعت گندم و برنج روید. خوردن بعضی اقسام آن تولید نشاه کند و بیهوشی آرد: (گرسنه نیز تا بفرماید کدرم و جو کرنج و ارزن خویش)