نمدزین. آدرمه. آترمه. ادرمه. آشرمه: مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم. مختاری غزنوی. دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه. شرف الدین شفروه. ، سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است: چیست انجام آخر کار است آدرم اسلحه که خونخوار است. ، زینی که نمدزین او دونیم بود، درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به ادرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز: دباغت چنان دادم این چرم را که برتابد آسیب آدرم را. نظامی