جدول جو
جدول جو

معنی شدخ - جستجوی لغت در جدول جو

شدخ
(تَ قُ)
سرشکستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، تفرق اتصال در طول عصب. (یادداشت مؤلف)، شکستن هر چیز تر باشد یا خشک و هرچه میان کاواک باشد. (منتهی الارب). مشهور آن است که این کلمه به معنی شکستن شی ٔ تر یا توخالی چون هندوانه وحنظل است. و گفته شده که به معنی شکستن شی ٔ خشک باشد که شامل شی ٔ توخالی و غیر آن شود. (از اقرب الموارد) : اذا شربت جمه هذاالنبات (امارنطن) بالشراب نفعت من... شدخ اوساط العضل. (ابن البیطار).
- شدخ عضل، جدایی واقع در پیوستگی عصب سر از درازا و شکستن سر باشد کذا فی بحرالجواهر. و در شرح قانونچه گوید اگر آن جدایی از درازای عصب باشد آن را شق نامند و اگر از عرض باشد آن را شدخ خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 735).
، خمیدن. (منتهی الارب). از روی قصد میل کردن. (از اقرب الموارد)، فراخ شدن سپیدی روی اسپ. (منتهی الارب). زیاد شدن سپیدی اسب از پیشانی تا بینی. (از اقرب الموارد)، رسیدن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، پاسپر کردن چیزی را و باطل نمودن. (منتهی الارب)، خون کسی را پای مال کردن و باطل کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شدخ
(شَ دَ)
بچۀ ناتمام که از شکم مادر افتد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شدخ
آفکانه افکانه بچه نارس که از زهدان بیفتد، گل زرشید
تصویری از شدخ
تصویر شدخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدخ
تصویر آدخ
(پسرانه)
خوب، نغز، خجسته، مبارک، میمون (فتحه ت) ، برآمدگی های کوچک تپه مانند روی زمین، تل (ضمه ت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شدن
تصویر شدن
انجام یافتن، گشتن، گردیدن، رفتن، گذشتن، روان گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدن
تصویر شدن
درخت گلی شبیه یاسمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرخ
تصویر شرخ
اول جوانی، اول هر کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدخ
تصویر آدخ
خوب، نیکو، نغز، خجسته، میمون، برای مثال گر به شارستان علم اندر بگیری خانه ای / روز خویش امروز و فردا آدخ و میمون کنی (ناصرخسرو۱ - ۴۴۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدق
تصویر شدق
کنج دهان، کرانۀ وادی یا رودبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدو
تصویر شدو
شعر را با آواز کشیده شبیه غنا خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شده
تصویر شده
گشته، گردیده، انجام یافته، رفته، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادخ
تصویر شادخ
کودک، جوان، ریزه و نازک و تر و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ
تصویر شاخ
شاخه و ترکه ای که از تنۀ درخت می روید، جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن و آهو می روید،
چاک، کنایه از پاره، حصه، قطعه، ظرفی که در آن شراب می خورند، پیالۀ شراب خوری، پالغ، بالغ، در قدیم از شاخ گاو یا کرگدن یا عاج نیز ظرف برای شراب خوردن می ساختند، برای مثال فتاده بر سرش از بادۀ شبینه خمار / به عزم عیش صبوحی نهاده بر کف شاخ. (منصور شیرازی- مجمع الفرس - شاخ)
شاخ آهو: کمان، کمان تیراندازی، برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
شاخ حجامت: در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود
شاخ حجام: شاخ حجامت، در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود
شاخ درآوردن: کنایه از بسیار تعجب کردن، دچار حیرت و شگفتی شدن از دیدن چیزی عجیب و حیرت انگیز یا شنیدن حرف های دروغ و سخنان شگفت انگیز
شاخ زدن: شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت، شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر
شاخ شاخ: چاک چاک، پاره پاره، برای مثال بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی - ۷۸۴) ، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵ - ۷۶۲)
شاخ نبات: شاخه ای از نبات، شاخه های متبلور درون کاسۀ نبات
شاخ نفیر: شاخی که بعضی درویشان با آن بوق می زنند
شاخ و بال: شاخه های درخت، شاخ و برگ درخت
شاخ و برگ: شاخه ها و برگ های درخت، کنایه از آنچه بر اصل حکایت و سخن افزوده می شود، جزئیات
برات بر شاخ آهو نوشتن: کنایه از دادن وعدۀ چیزی که به دست آوردنش ممکن نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
اسپ سپیدروی. مؤنث اشدخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکسته شدن سر. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد). انشداخ. (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شیر بیشه.
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
گیاه نرم و نازک تر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیخ
تصویر شیخ
پیر شدن، مرشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
زنده دل، خوشگل، گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخ
تصویر شمخ
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدت
تصویر شدت
سختی، تنگی روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدح
تصویر شدح
کشیدن ازدرازا وپهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدف
تصویر شدف
سایه ازدور همدیس سیاهی، کجی رخساره، تاریکی تکه تکه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدق
تصویر شدق
کنج دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدو
تصویر شدو
اندکی، آهنگ (قصد)، زی (جانب)، مانندکردن، راندن شتران را، سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادخ
تصویر شادخ
هندوانه کبستک (حنظل کوچک)، ریزه، تر و تازه، کودک، کار ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از تنه درخت روئیده و بلند گردد، و جسمی شبیه استخوان سر برخی حیوانات مانند گاو و گوسفند و بز و امثال آن میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردخ
تصویر ردخ
سر شکستن، کاواک میان تهی گل فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدخ
تصویر آدخ
خوب، نغز، نیکو، میمون، مسعود، مبارک، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدخه
تصویر شدخه
زه افکندن مونث شدخ نرمی وتری شادابی تازگی گیاه نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
بذله گو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شدت
تصویر شدت
سختی
فرهنگ واژه فارسی سره