جدول جو
جدول جو

معنی شحو - جستجوی لغت در جدول جو

شحو(ش حْوْ)
جوف. درون:انا واسع الشحو، من فراخ کامم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شحو(تَ رُ)
باز کردن دهان. (از منتهی الارب). دهن واکردن. (تاج المصادر بیهقی). باز شدن دهان. (از منتهی الارب). دهن واشدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
تصویری از شحو
تصویر شحو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشو
تصویر حشو
قسمت زائد در هر چیزی، در علوم ادبی بخش میانی هر مصراع، کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد،
آنچه با آن درون چیزی را پر می کردند مانند پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک می کردند، برای مثال از حشو چرخ پر نشد جوف همتت / سیمرغ همتت نه چون مرغان ارزن است (انوری - ۸۴ حاشیه)
برجستگی های ریز در تار و پود پارچه، برای مثال قبا گر حریر است و گر پرنیان / به ناچار حشوش بود در میان (سعدی۱ - ۳۷)
حشو قبیح: در علوم ادبی حشوی که در آن معنی تکرار شود و این از معایب کلام است مانند کلمۀ «نهان» و «مستتر»، برای مثال از بس که بار منت تو بر تنم نشست / در زیر منت تو نهان است و مستتر
حشو متوسط: در علوم ادبی حشوی که بود و نبودش یکسان باشد، یعنی نه خوب باشد و نه بد مانند «ای دلربا»، برای مثال ز هجر روی تو ای دلربای سیمین تن / دلم ندیم ندم شد تنم عدیل عنا
حشو ملیح: در علوم ادبی حشوی که بر زینت کلام بیفزاید و معنی آن نیز مطبوع و پسندیده باشد مانند «که روانش خوش باد»، برای مثال پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان (حافظ - ۷۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحم
تصویر شحم
پیه، چربی، در علم زیست شناسی قسمت گوشتی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدو
تصویر شدو
شعر را با آواز کشیده شبیه غنا خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحوم
تصویر شحوم
شحم ها، پیه ها، چربی ها، جمع واژۀ شحم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ وَ)
مرد درازپا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
شحط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دور شدن. (تاج المصادر) (المصادر زوزنی). رجوع به شحط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی وصفی شحذ باشد. (اقرب الموارد). شحیذ. رجوع به شجذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
شحرور. (اقرب الموارد). مرغی است خوش آواز. (منتهی الارب). رجوع به شحرور شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر لاغر از تب و ماندگی. (منتهی الارب) ، ماده گوسپند لاغر و مانده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
اسم مره. (از اقرب الموارد) ، گام، یقال: فرس بعیدالشحوه، ای الخطوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به مجاز گویند: رجل بعید الشحوه، آنکه مقاصد او دور است. (از اساس البلاغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قوی و بزرگ. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
کتاب داوران، (کتاب قضات) شخیتم. سفطی. کتاب داوران کتابیست که از تاریخ بنی اسرائیل قبل از فوت یوشع تا ایام شاؤل گفتگومیکند. برای شرح آن رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
- سفر داوران، کتابیست که درباره تاریخ بنی اسرائیل صحبت میدارد یعنی قدری قبل از مرگ یوشعبن نون تا بروزگار شاؤل. برای شرح آن رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
برگردیدن گونه از لاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در صحاح به معنی تغییر یافتن جسم آمده است. (از اقرب الموارد). شحوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شدو
تصویر شدو
اندکی، آهنگ (قصد)، زی (جانب)، مانندکردن، راندن شتران را، سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجو
تصویر شجو
گریستن، نیاز، اندوه، اندوهاندن، شادانیدن ازواژگان دوپهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرو
تصویر شرو
انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحر
تصویر شحر
دهان بازکردن دهان گشودن، لورگاه (لور سیل)، رودگشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمو
تصویر شمو
رفعت و بلندی، علو، عز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحا
تصویر شحا
فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحن
تصویر شحن
بارکردن بارگیری، پرکردن، دوراندن کینه ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحو
تصویر دحو
گستردن، گسترانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشو
تصویر حشو
انباشتن، مملو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوا
تصویر شحوا
فراخدهانه چون چاه، فراخگام چون شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوب
تصویر شحوب
رنگ پریدگی، رندیدن زمین را با بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحور
تصویر شحور
سارسیاه ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوه
تصویر شحوه
گام، درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشو
تصویر حشو
((حَ))
آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند، مردم فرومایه و پست، کلام زاید که در وسط جمله واقع شود و حذف آن به معنای جمله لطمه ای وارد نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شأو
تصویر شأو
سبقت گرفتن، کندن، غایت هر چیز، تک، ته، مهار شتر، به شکل شتر، خاک چاه، زنبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شدو
تصویر شدو
((شَ دْ))
شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن
فرهنگ فارسی معین