جدول جو
جدول جو

معنی شجیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شجیدن
سرد شدن، سرما خوردن
تصویری از شجیدن
تصویر شجیدن
فرهنگ فارسی عمید
شجیدن(کَ دَ)
سرمازده شدن. (از لغت نامۀ اسدی در حاشیۀ لغت شجد). به سرمای سخت تباه شدن. (یادداشت مؤلف) ، سرما خوردن. (برهان) :
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد نار و برق بشجاید.
دقیقی.
رجوع به شجاییدن و شجانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجیدن
تصویر مجیدن
لمس کردن، چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن، بساویدن، بساو، پساویدن، پرماسیدن، پرواسیدن، سودن، بسودن، پسودن، ببسودن، بپسودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجیدن
تصویر خجیدن
خزیدن، حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین، آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجیده
تصویر شجیده
سرمازده، گیاه یا درخت یا میوه که از سرما آسیب دیده باشد، عضوی از بدن که از سرما آسیب دیده و دچار سرمازدگی شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آزیدن، آژیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمیدن
تصویر شمیدن
ترسیدن، رمیدن، برای مثال گر آهویی بتا و کنار منت حرم / آرام گیر با من و از من چنین مشم (خفاف - شاعران بی دیوان - ۲۹۶)، بی هوش شدن، برای مثال پیشت بشمند و بی روان گردند / شیران عرین چو شیر شادروان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵)، آشفته شدن
بوییدن، بو کردن، شم، تشمیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلیدن
تصویر شلیدن
شل بودن مانند مردم شل و لنگ راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریدن
تصویر شریدن
ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
لغزیدن، لیز خوردن و افتادن از جایی، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ تَ)
بشجاییدن. شجاییدن. (لغت فرس اسدی چ پاول هورن). رجوع به بشجاییدن، شجاییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنجیدن
تصویر شنجیدن
آزردن و اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
استماع، گوش کردن، شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلیدن
تصویر شلیدن
چنگ در زدن تشبث کردن در آویختن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
لغزیدن، لیز خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریدن
تصویر شریدن
تراویدن و ترشح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیدن
تصویر سجیدن
سرمای سخت شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیدن
تصویر رجیدن
رنگ کردن، لکه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
بخیه وسوزن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیدن
تصویر شمیدن
ترسیدن، آشفته داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیدن
تصویر شمیدن
((شَ دَ))
ترسیدن، رمیدن، بیهوش شدن، آشفته گشتن، بانگ و غریو برآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیدن
تصویر مجیدن
((مَ دَ))
بسودن، دست مالیدن، لمس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلیدن
تصویر شلیدن
((شَ دَ))
لنگ و ناقص راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجیدن
تصویر سجیدن
((سَ دَ))
سرمای سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمیدن
تصویر شمیدن
((شَ دَ))
بوییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
((ش دَ))
گوش دادن، بوی چیزی را حس کردن، اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخیدن
تصویر شخیدن
((شَ دَ))
شعله کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجیدن
تصویر آجیدن
((دَ))
سوزن زدن، بخیه زدن، فرو بردن سوزن، درفش، نیشتر و مانند آن در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
Hear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
слышать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
hören
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
чути
دیکشنری فارسی به اوکراینی