جدول جو
جدول جو

معنی شجوب - جستجوی لغت در جدول جو

شجوب
(شَ)
امراءه شجوب، زن اندوهگین. (منتهی الارب). زن اندوهگینی که دلش در بند آن اندوه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شجوب
(شُ)
جمع واژۀ شجب. (منتهی الارب). رجوع به شجب شود، جمع واژۀ شجب. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجب شود
لغت نامه دهخدا
شجوب
(تَ هَِ کَ)
هلاک گردیدن. (منتهی الارب). اندوهگین شدن و رسیدن بوی تباهی همچون بیماری یا قتال. (از اقرب الموارد). شجب. (منتهی الارب). رجوع به مصدر مذکور شود، اندوهگین ساختن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، گونۀ روی بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بازداشتن. (از منتهی الارب). مشغول ساختن. (از اقرب الموارد) ، کشیدن کسی یا چیزی را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شجب الظبی شجوباً، تیر انداختن بسوی آهو که خسته گردد و رفتن نتواند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن در شیشه را بر سربند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجوب
تصویر وجوب
واجب بودن، ضرورت، لزوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
دستار، مندیل، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
قبایل، قبیله ها، گروهی از مردم دارای نژاد، سنن، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر، جمع قبیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجون
تصویر شجون
شجن ها، اندوه ها، شاخه ها، شعبه ها، جمع واژۀ شجن
اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
برافروختن آتش. (از اقرب الموارد) ، رشد و نموکردن. بالیدن. (از اقرب الموارد) ، دو دست خود را بلند کردن اسب. (از اقرب الموارد) : شب ّ الفرس شباباً و شبیباً و شبوباً، نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنچه بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، نیکوگردانندۀ چیزی. (شرح قاموس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، آراینده و قوت دهنده. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اسبی که هر دو پای آن از دو دست آن درگذرد. (ناظم الاطباء) ، جوان از گوسپند و گاو دشتی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) ، گوسپند و گاو دشتی پیر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ سُ)
مصدر به معنی رجب. (ناظم الاطباء). بزرگ داشتن کسی را (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، تنها برآمدن چوب. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، به سخن بد متهم کردن کسی را و دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ترسیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رجب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رجب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آوند و غراره و جوالی کوچک که برای طعام و غیره با زنان در سفر باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عجب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دستار. مندیل. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). دستار را گویند. (از فرهنگ جهانگیری) ، رومال. دستمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قبیله ایست از حمیر. و از آن قبیله است ابن ملجم تجوبی قاتل امیرالمؤمنین علی (ع) و در این شعر ولید بن عقبه:
الا ان خیرالناس بعد ثلاثه
قتیل التجیبی الذی جاء من مصر.
جوهری لفظ ’تجیبی’ را تصحیف کرده ’تجوبی’ خوانده بگمان اینکه از لفظ ثلاثه خلفای ثلاثه مراد است و مجدالدین گوید که مراد از آن آن حضرت صلی الله علیه و سلم و عمرین است ولفظ تجیبی است و مقتول آن عثمان رضی الله عنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
برنده تر. امضی. اسرع در اجابت
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دار چوب که بر وی جامه اندازند. (منتهی الارب). دار چوب که در جایی نصب گردد و جامه ها را بر آن اندازند و باد دهند. (از اقرب الموارد) ، سربند شیشه که بدان شیشه و جز آن را ببندند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مشجوب، مرد هلاک شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
جمع شعب، قبیله بزرگ مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوب
تصویر اجوب
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوب
تصویر رجوب
جمع رجب، ماه های رجب، بزرگداشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبوب
تصویر شبوب
فروزینه، گوسفندجوان گاوجوان، آراینده، نیرودهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوب
تصویر شحوب
رنگ پریدگی، رندیدن زمین را با بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجون
تصویر شجون
اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
مندیل و دستار، رومال و دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروب
تصویر شروب
جمع شروب، آبنوشندگان آب نوشنده، آب ناگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
لازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقوب
تصویر شقوب
جمع شقب، گاباره ها شکاف های کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغوب
تصویر شغوب
آشوبگر شور انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجاب
تصویر شجاب
جمع شجب، بلندها درازها، سربنشیشه چوب پنبه، چوب رختی دارچوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
((وُ))
لازم بودن، ضرورت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
((شُ))
دستار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجون
تصویر شجون
((شُ))
محزون شدن، حزن، اندوهگینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعوب
تصویر شعوب
((شُ))
جمع شعب، قبایل بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره