شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) : فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید. ناصرخسرو. زیرا که نخست علم باید تا پیش خدای را بشایی. ناصرخسرو. ، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) : فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید. ناصرخسرو. زیرا که نخست علم باید تا پیش خدای را بشایی. ناصرخسرو. ، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
ریش کردن. خلانیدن. خراشیدن. (برهان). ریش کردن. (از فرهنگ رشیدی). ریش کردن. خلیدن. (فرهنگ سروری). به دندان ریش کردن. (صحاح الفرس) : سواران خفته و این اسب بر سرشان همی تازد که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید. ناصرخسرو
ریش کردن. خلانیدن. خراشیدن. (برهان). ریش کردن. (از فرهنگ رشیدی). ریش کردن. خلیدن. (فرهنگ سروری). به دندان ریش کردن. (صحاح الفرس) : سواران خفته و این اسب بر سرْشان همی تازد که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشْخاید. ناصرخسرو
شجاییدن. بشجیدن. یخ زدن. سرمازدن. شجام زدن: صورت خشمت ار زهیبت خویش ذره ای را بخاک بنماید. خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی. و رجوع به هریک از کلمات فوق در جای خود شود
شجاییدن. بشجیدن. یخ زدن. سرمازدن. شجام زدن: صورت خشمت ار زهیبت خویش ذره ای را بخاک بنماید. خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی. و رجوع به هریک از کلمات فوق در جای خود شود