جدول جو
جدول جو

معنی شتو - جستجوی لغت در جدول جو

شتو
(تَ نَوْ وُ)
در شتا اقامت گزیدن در شهری. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زمستان به جایی مقیم شدن. (المصادر زوزنی). زمستان به جایی ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). قشلاق کردن. (یادداشت مؤلف) ، قحطی رسیدن قوم را به زمستان. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، سرد شدن زمستان. (از اقرب الموارد) ، داخل شدن کسی در زمستان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی کشتی که در زمستان بکارند و حاصلش در بهار یا تابستان به دست آید مانند جو و گندم
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
ثوب شتون، جامۀ نرم. (ازمحیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، به معنی شاتن، بافندۀ جامه است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). بافنده. (منتهی الارب) ، جامه های نرم. گویا جمع واژۀ شتن است. (منتهی الارب). به صیغۀ جمع آمده به معنی جامه های نرم. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سبزه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگشت و زغال. (برهان) :
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کورۀ دوزخ لهب شود اشتو.
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام).
، مورد نظر واقع شدن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شتمها. طعنه ها. فسادها. و اوضاع شتوم آمیز، یعنی اوضاع مختلط با فساد و طعنه یا حقارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
پراکنده از مردم: و فی المجلس شتوت من الناس، یعنی در مجلس پراکنده از مردمند که از یک قوم و قبیله نباشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صحاح)
لغت نامه دهخدا
(شَتْ وَ)
یک نوبت شتو. (از اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به شتو شود، و بنا بر قولی مفرد شتاء یا به معنی خود شتاء باشد و نسبت به آن شتوی است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
- صاحب الشتوه، آنکه در زمستان بدوپناه برند. (از اقرب الموارد).
- کافات الشتوه، نیازمندیهای زمستان. (از محیطالمحیط).
، درخت تلخ مرار. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به شتوه. (از اقرب الموارد). منسوب به شتاء. (منتهی الارب). اگر شتاء جمع شتوه باشد منسوب به آن شتوی خواهد بود. (از متن اللغه). و رجوع به شتوی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
منسوب به شتوه. (از اقرب الموارد). منسوب به شتاء. (منتهی الارب). رجوع به شتوی شود، در اصطلاح به معنی غله یعنی گندم وجو به کار رود مقابل صیفی که بر تره بار اطلاق شود.
- زراعت (محصول) شتوی، کاشتی که در زمستان کنند و حاصلش در بهار یا تابستان به دست آید. (فرهنگ فارسی معین).
- نهر شتوی، رودی که در زمستان جریان دارد و در تابستان خشک است. (از محیط المحیط).
- شتوی کاری، کشت غله. کشت گندم و جو. اصطلاحاً مقابل صیفی کاری، که کشت تره بار است. (از یادداشت مؤلف).
، باران زمستان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که از نهر یا از روی زمین بواسطه جریان سریع یا حرکت کردن به اطراف ریخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر
تصویر شتر
بریدگی، برگشتگی، پلک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرو
تصویر شرو
انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتم
تصویر شتم
دشنام، ملامت، فساد، زیان، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتن
تصویر شتن
بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شته
تصویر شته
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتی
تصویر شتی
باران زمستانی، جمع شتیت، پراکندگان ازهمدوران جمع شیت پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدو
تصویر شدو
اندکی، آهنگ (قصد)، زی (جانب)، مانندکردن، راندن شتران را، سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجو
تصویر شجو
گریستن، نیاز، اندوه، اندوهاندن، شادانیدن ازواژگان دوپهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمو
تصویر شمو
رفعت و بلندی، علو، عز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتا
تصویر شتا
زمستان نیاز شویش خشکسالی زمستان فصل سرما، گرسنه، زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاتو
تصویر شاتو
ترکی نردبان فرانسوی دز کوشک کاخ
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختو
تصویر ختو
شکسته شدن از اندوه یا بیم و مرض
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شاهبرگ زبانزد منگیا (قمار) ورق برنده بازی برگی که در بازی ورق گنجفه و مانند آن برنده است، مستمسک دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
زمستانی گیاه زمستانی منسوب به شتا زمستانی. یا زراعت (محصول) شتوی. کاشتی که در زمستان کنند و در بهار یا تابستان به دست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتون
تصویر شتون
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتوی
تصویر شتوی
((شَ تَ))
زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتو
تصویر آتو
شاهبرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
زمستانه، زمستانی
متضاد: صیفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشتها، میل به غذا، شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوانه، مجنون
فرهنگ گویش مازندرانی