اشتردار. ساربان. ساروان. جمّال. شتربان: بیایید ای شترداران ببندید محمل زینب. (یادداشت مؤلف) ، کاروانی که با شتر حمل متاع و کالا میکند. (ناظم الاطباء) ، مالک و نگهبان شتر. رجوع به اشتردار شود
اشتردار. ساربان. ساروان. جمّال. شتربان: بیایید ای شترداران ببندید محمل زینب. (یادداشت مؤلف) ، کاروانی که با شتر حمل متاع و کالا میکند. (ناظم الاطباء) ، مالک و نگهبان شتر. رجوع به اشتردار شود
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
خارِشُتُر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت اُشتُرگیا، راویز، کَستیمه، کَسیمه، شُتُرگیا، اُشتُرخار، خاراُشتُر
آنکه شیر می دهد و شیر دارد، (ناظم الاطباء)، لبینه، لبون، لبونه، (منتهی الارب)، هر چیز که در آن شیر داخل کرده باشند، چنانکه نان و غیره، شیرمال (در تداول مردم قزوین)، رجوع به شیرمال شود، دارندۀ شیر، دارندۀ شیره، گیاه که شیرۀ سفید دارد، مرکب از شیر (به معنی لبن) و دار (به معنی درخت با تنه راست یا درخت مطلق) نوعی از افرا که از آن مایعی چون شیر با مزۀ مطبوع استخراج شود، از 1500 گزی تا 2600 گزی پراکنده است که در رودبار، درۀ چالوس، نور، کجور و در اطراف رشت شیرگاه به این نام گفته می شود، و در گرگان، میان دره، زیارت، کتول، گرگان، علی آباد، رامیان، حاجیلر، آنرا بزبرگ و بزوالک نامند و در آستاراککم و کیکم، و در لاهیجان آج و اج، و در کلاردشت پلت خوانند و در بندرگز زیندار تسمیه کنند، و نیز نامهای کرب، کرف، کرکو، گندلاش، پلاس، کرکف، آقچه قین بدان دهند، - گیاهان شیردار، یتوعات، (گااوبا) (یادداشت مؤلف)
آنکه شیر می دهد و شیر دارد، (ناظم الاطباء)، لبینه، لبون، لبونه، (منتهی الارب)، هر چیز که در آن شیر داخل کرده باشند، چنانکه نان و غیره، شیرمال (در تداول مردم قزوین)، رجوع به شیرمال شود، دارندۀ شیر، دارندۀ شیره، گیاه که شیرۀ سفید دارد، مرکب از شیر (به معنی لبن) و دار (به معنی درخت با تنه راست یا درخت مطلق) نوعی از افرا که از آن مایعی چون شیر با مزۀ مطبوع استخراج شود، از 1500 گزی تا 2600 گزی پراکنده است که در رودبار، درۀ چالوس، نور، کجور و در اطراف رشت شیرگاه به این نام گفته می شود، و در گرگان، میان دره، زیارت، کتول، گرگان، علی آباد، رامیان، حاجیلر، آنرا بزبرگ و بزوالک نامند و در آستاراککم و کیکم، و در لاهیجان آج و اج، و در کلاردشت پلت خوانند و در بندرگز زیندار تسمیه کنند، و نیز نامهای کرب، کرف، کرکو، گندلاش، پلاس، کرکف، آقچه قین بدان دهند، - گیاهان شیردار، یتوعات، (گااوبا) (یادداشت مؤلف)
شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد: زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتربارها. نظامی. نورد ملوکانه بیش از شمار شتربار زرینه بیش از هزار. نظامی. ز گوش بریده شتربارها ز سرهای پرکاه خروارها. نظامی. رجوع به اشتربار شود
شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد: زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتربارها. نظامی. نورد ملوکانه بیش از شمار شتربار زرینه بیش از هزار. نظامی. ز گوش بریده شتربارها ز سرهای پرکاه خروارها. نظامی. رجوع به اشتربار شود
اشترخار. خار شتر. آغول. اشترغاز. خارشتری. نوعی از خار باشد که شتر آن را به رغبت تمام خورد. (برهان). خار شتر و آن معروف است. (انجمن آرا). به معنی خار شتر است. (فرهنگ جهانگیری). نام خاری است که شتر آن را میخورد. (فرهنگ نظام) : گر گلبن فردوس خورد بار خلافت بر جای گل تازه شترخار برآرد. اثیرالدین اخسیکتی. و رجوع به اشترخار و اشترغاز شود
اشترخار. خار شتر. آغول. اشترغاز. خارشتری. نوعی از خار باشد که شتر آن را به رغبت تمام خورد. (برهان). خار شتر و آن معروف است. (انجمن آرا). به معنی خار شتر است. (فرهنگ جهانگیری). نام خاری است که شتر آن را میخورد. (فرهنگ نظام) : گر گلبن فردوس خورد بار خلافت بر جای گل تازه شترخار برآرد. اثیرالدین اخسیکتی. و رجوع به اشترخار و اشترغاز شود
ابن شیرویه. مؤلف کتاب فردوس الاعلی و زین الائمه عبدالسلام بن محمد بن علی الخوارزمی الفردوسی بسبب روایت این کتاب معروف به فردوس شده و صاعدبن یوسف خوارزمی از عبدالسلام مذکور روایت کرده است. (یادداشت مؤلف). ابومنصور شهرداربن شیرویۀ همدانی محدث دیلمی الاصل. نسبش به ضحاک بن فیروز صحابی رسد. او راست: مسندالفردوس در حدیث. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 418). حاجی خلیفه او را ملقب به حافظ و گردآورندۀ اسانید مسند الفردوس دانسته که در 4 جلد بوده است. و وفات او را به سال 558 هجری قمری یاد کرده است. رجوع به کشف الظنون شود
ابن شیرویه. مؤلف کتاب فردوس الاعلی و زین الائمه عبدالسلام بن محمد بن علی الخوارزمی الفردوسی بسبب روایت این کتاب معروف به فردوس شده و صاعدبن یوسف خوارزمی از عبدالسلام مذکور روایت کرده است. (یادداشت مؤلف). ابومنصور شهرداربن شیرویۀ همدانی محدث دیلمی الاصل. نسبش به ضحاک بن فیروز صحابی رسد. او راست: مسندالفردوس در حدیث. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 418). حاجی خلیفه او را ملقب به حافظ و گردآورندۀ اسانید مسند الفردوس دانسته که در 4 جلد بوده است. و وفات او را به سال 558 هجری قمری یاد کرده است. رجوع به کشف الظنون شود
شهردارنده. نگهدارندۀ شهر. نگهبان بلد. (فرهنگ فارسی معین). حافظ نظم کشور. متقدمان این کلمه را از صفات سلطان می شمرده اند همچون شهرگیر و جز آن: گردن هر مرکبی چون گردن قمری به طوق از کمند شهریار شهرگیر شهردار. فرخی. ، صیاد. کسی که صید طیور میکند. (ناظم الاطباء) ، رئیس بلدیه. رئیس شهرداری. مسؤول ادارۀ امور شهری. رجوع به شهرداری شود
شهردارنده. نگهدارندۀ شهر. نگهبان بلد. (فرهنگ فارسی معین). حافظ نظم کشور. متقدمان این کلمه را از صفات سلطان می شمرده اند همچون شهرگیر و جز آن: گردن هر مرکبی چون گردن قمری به طوق از کمند شهریار شهرگیر شهردار. فرخی. ، صیاد. کسی که صید طیور میکند. (ناظم الاطباء) ، رئیس بلدیه. رئیس شهرداری. مسؤول ادارۀ امور شهری. رجوع به شهرداری شود
دارندۀ چتر. آن کس که چتر در دست دارد، چترساز. (آنندراج). رجوع به چترساز شود، کنایه از پادشاه. کنایه از صاحب لوا و چتر. آنکه علامت شاهی و بزرگی دارد، کسی که چتر بر سرپادشاه نگه میداشته. چترکش. (آنندراج) : گشت مهیا همه ترتیب بار چتر گشاد از دو طرف چتردار. باقرکاشی (از آنندراج). رجوع به چترکش شود
دارندۀ چتر. آن کس که چتر در دست دارد، چترساز. (آنندراج). رجوع به چترساز شود، کنایه از پادشاه. کنایه از صاحب لوا و چتر. آنکه علامت شاهی و بزرگی دارد، کسی که چتر بر سرپادشاه نگه میداشته. چترکش. (آنندراج) : گشت مهیا همه ترتیب بار چتر گشاد از دو طرف چتردار. باقرکاشی (از آنندراج). رجوع به چترکش شود
شیربان، آنکه شیر (اسد) را نگه دارد، (یادداشت مؤلف) : شیردار آورد به میدانگاه گرد بر گرد صف کشند سپاه، نظامی، شیرداران دو شیر مردم خوار یله کردند بر نشانۀ کار، نظامی، شیرداری از آن میانه دلیر تاج بنهاد در میان دو شیر، نظامی
شیربان، آنکه شیر (اسد) را نگه دارد، (یادداشت مؤلف) : شیردار آورد به میدانگاه گرد بر گرد صف کشند سپاه، نظامی، شیرداران دو شیر مردم خوار یله کردند بر نشانۀ کار، نظامی، شیرداری از آن میانه دلیر تاج بنهاد در میان دو شیر، نظامی
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد