آذرپناه، کسی که آتش نگهدار اوست، نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است، نام یکی از شخصیتهای منظومه ویس و رامین، نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
آذرپناه، کسی که آتش نگهدار اوست، نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است، نام یکی از شخصیتهای منظومه ویس و رامین، نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
دیفتِری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خُناق، بادزَهره
اشتربان. ساربان. ساروان. رانندۀ شتر. به معنی ساربان که از عالم (از قبیل) فیل بان باشد. (آنندراج). ساربان و کسی که خدمت شتر میکند. (ناظم الاطباء). جامل. جمال. ضفاط. فداد. (منتهی الارب) : دهقان بی ده است و شتربان بی شتر پلان بی خر است و کلیدان بی تزه. لبیبی. از زلف تو بوی عنبر و بان آید زان تنگ دهان هزار چندان آید زلف تو همی سوی دهان زان آید خربنده به خانه شتربان آید. فرخی. تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان همی بندند محمل. منوچهری. شتربان و فراش با دیگ پر نبودند جز پیشکار علی. ناصرخسرو. چنین گویند شتربانی شتر گم کرده بود و در آن بیابان میگردید. (قصص الانبیاء ص 152). معاویه کسان را با آن شتربان بفرستاد. (قصص الانبیاء ص 152). گه حبل به گردن بر مانند شتربان گه بار به پشت اندر مانندۀ استر. ناصرخسرو. این است آن مثل که فروماند خربنده خر به خان شتربانی. ناصرخسرو. حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار پاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند. خاقانی. بفرمود شه تا از آن خاک زرد شتربان صد اشترگرانبار کرد. نظامی. گر شتربان اشتری را میزند آن شتر قصد زننده میکند. مولوی. شتربان را گفتم دست از من بدار. (گلستان). شتربان همچنان آهسته میراند. سعدی. شتربانی آمد به هول و ستیز زمام شتر بر سرم زد که خیز. سعدی. صانق، شتربان ماهر در خدمت شتران. لسس، شتربانان زیرک وماهر. معرس، شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. معقب، شتربان ماهر. هامل، شتر به چرا گذاشته بی شتربان. (منتهی الارب). - امثال: شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. نظیر: میراث خرس به کفتارمیرسد. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به اشتربان شود، مالک شتر. (ناظم الاطباء)
اشتربان. ساربان. ساروان. رانندۀ شتر. به معنی ساربان که از عالم (از قبیل) فیل بان باشد. (آنندراج). ساربان و کسی که خدمت شتر میکند. (ناظم الاطباء). جامل. جمال. ضفاط. فداد. (منتهی الارب) : دهقان بی ده است و شتربان بی شتر پلان بی خر است و کلیدان بی تزه. لبیبی. از زلف تو بوی عنبر و بان آید زان تنگ دهان هزار چندان آید زلف تو همی سوی دهان زان آید خربنده به خانه شتربان آید. فرخی. تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان همی بندند محمل. منوچهری. شتربان و فراش با دیگ پر نبودند جز پیشکار علی. ناصرخسرو. چنین گویند شتربانی شتر گم کرده بود و در آن بیابان میگردید. (قصص الانبیاء ص 152). معاویه کسان را با آن شتربان بفرستاد. (قصص الانبیاء ص 152). گه حبل به گردن بر مانند شتربان گه بار به پشت اندر مانندۀ استر. ناصرخسرو. این است آن مثل که فروماند خربنده خر به خان شتربانی. ناصرخسرو. حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار پاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند. خاقانی. بفرمود شه تا از آن خاک زرد شتربان صد اشترگرانبار کرد. نظامی. گر شتربان اشتری را میزند آن شتر قصد زننده میکند. مولوی. شتربان را گفتم دست از من بدار. (گلستان). شتربان همچنان آهسته میراند. سعدی. شتربانی آمد به هول و ستیز زمام شتر بر سرم زد که خیز. سعدی. صانق، شتربان ماهر در خدمت شتران. لسس، شتربانان زیرک وماهر. معرس، شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. معقب، شتربان ماهر. هامل، شتر به چرا گذاشته بی شتربان. (منتهی الارب). - امثال: شتربان درود آنچه خربنده کشت. نظامی. نظیر: میراث خرس به کفتارمیرسد. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به اشتربان شود، مالک شتر. (ناظم الاطباء)
شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد: زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتربارها. نظامی. نورد ملوکانه بیش از شمار شتربار زرینه بیش از هزار. نظامی. ز گوش بریده شتربارها ز سرهای پرکاه خروارها. نظامی. رجوع به اشتربار شود
شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد: زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتربارها. نظامی. نورد ملوکانه بیش از شمار شتربار زرینه بیش از هزار. نظامی. ز گوش بریده شتربارها ز سرهای پرکاه خروارها. نظامی. رجوع به اشتربار شود